از رقتانگیزترین صحنههای تنهایی برای من کسانیاند که تنها نشستهاند پشت میز، با یک دست قاشق یا چنگال به دست دارن و غذا میخورن، و با دست دیگه به گوشی تلفن نگاه میکنن. خود تنهاییاش مشکلی نداره، اون شرمی که از تنهایی دارن نشون میدن خرابش کرده
Category Archives: پراکنده
غریبه
بالاخره محصول فکر کردنهام این شد که راز احساس تعلق داشتن به یک مکان، ارتباط داشتن با غریبههای اون مکانه. در کل راز تعلق به این دنیا، ارتباط با غریبههاست.
باگ
در دانشگاه یکی از استادها گفت باگ نرمافزار مثل اینه که یک ساختمون ده طبقه داشته باشی و در زیرزمین در یکی از انباریها رو محکم ببندی و به خاطر همین کل ساختمون بیاد پایین. اون زمان این تشبیه مسخره بود تا این که امروز به چشم دیدم که همهچیز من پایین بود و بعد از کلی بالا و پایین متوجه شدم که یک باگ ناچیز (به حق ناچیز) داشتم که این همه گند زد و هیچ اثری به جا نگذاشت.
تبریک
بالاخره به این نتیجه رسیدم که وقتی مینویسن congrats بیشتر چیزیه شبیه به «تبریک»، در مقایسه با «مبارک باشه» که معادلیه برایcongratulations خودمون
آرام بخور، آرام
اتازه یاد گرفتهام که بین ترس از مرگ و خیلی چیزها رابطه هست. یکیاش که برداشت کردم، رابطهی نزدیک همین ترس و آزاردهنده بودن دیدن وحشیانه خوردن غذاست.
قدیمیها
به نظرم از یک جایی، علامت عقل این باشه که بفهمم قدیمیها حرفهای درستی داشتهاند. بعدتر، علامت عقل بیشتر اینه که بهفمم قدیمیها گاهی بیربط هم گفتهاند.
همیشه تحت نظر
خیلی وقته دوست داشتم راهی بود که ماشینها (به انتخاب صاحبشون) دوربین داشتن و تخلفهای رانندگی دیگران رو گزارش میکردن. بعد از اون دیگه مسوولان مربوط به ترافیک به اون تخلفها رسیدگی کنن.
اما شاید مساله به این سادگی نباشه. احتمالاش وجود داره که از این داده سو استفاده بشه و دولت/حکومت/موسسات عمومی از این اطلاعات سواستفاده کنن. فرض کنیم که امکاناش وجود نداشته باشه.
یک مشکل دیگه امنیته و این که اطلاعات به دست کسانی که نمیخواهیم بیفتن. باز هم فرض کنیم اون مشکل حل میشه.
اگر دو مشکل بالا نباشه، آیا اخلاقی و منصفانه است که به شهروندان امکان بدیم که تخلفات ترافیکی همدیگه رو گزارش بدن؟
قبول دارم که اگر آدمها احساس کنن که همیشه تحت نظرن، رفتارشون عوض میشه، حتا اگر که تحت نظر بودن تاثیر مستقیمی نداشته باشه. اما اگر این تغییر رفتار در راه بهتر و امنتر رانندگی کردن و کمتر تخلف کردن باشه چه طور؟
بچه که بودم معمول بود که عصرهای تابستون تا تاریکی هوا بچهها در کوچه بازی میکردن. در واقع پسرها. یک همسایه داشتیم که پسرشون بازی میکرد. دخترشون (که اون زمان حدود چهار سال سن داشت)، میاومد دم در میایستاد و تماشا میکرد. بازی هم نمیکرد، فقط بچههایی که بازی میکردن رو تماشا میکرد. اما همون رو هم نداشت: هر موقع برادرش میدید، با داد و تشر میرفت سراغش که برو تو و در رو ببند.
برادرش که خودش مثلن هشت نه سالش بود، صلاح نمیدید که خواهرش بیاد دم در و بازی بچهها رو تماشا کنه: نه این که بازی کنه، فقط تماشا بکنه.
اون زمان هم این موضوع به نظرم مشکلدار میرسید. اما الان که یک بچه دارم، برام خیلی بیشتر از قبل مشکلدار شده و هیچ جوره نمیتونم هضم کنم که چه طور ممکن بوده که یک پسر کم سن یک دختر بچه رو از حتا تماشای بازی محروم کنه.
سالها گذشته و تازه دارم تلخی اون ظلم رو که به دخترها تحمیل میشد میچشم.
تجربه کردن با کمترین هزینه
یک چیز که امید دارم روزی برسه اینه که امکان «تجربه» کردن رو به افراد بدیم، بدون این که در دنیای فیزیکی تجربهاش کنن. برای مثال تجربهی سقوط آزاد بدون این که در عمل سقوط آزاد کنیم (مثلن بدون نیاز به چتربازی) یا تجربهی خوردن سوشی، بدون این که واقعن سوشی رو خورده باشیم.
یکی از راههایی که امید دارم این آرزو عملی بشه، واقعیت مجازی و افزوده است که بعید نیست بتونه حس تجربه یا حسی شبیه به اون رو القا کنه.
اما چنین امکانی به کجا میرسه؟ یکی از چیزهایی که ممکنه شکل بگیره اینه که برگردیم به سراغ درگذشتگان و از بابت هرچیزی که ازشون دلخوری داریم و یا هر زخمی که خوردهایم، به هر اندازهی دلخواه داد بزنیم و فحش بدیم. اسمش اینه که درگذشتگان دستشون از دنیا کوتاهه؛ اما هرچی باشه بازماندگان هم دستشون از درگذشتگان کوتاهه. بلکه این طوری در آینده هرکس بتونه نسبت به اون قسمت ناخوشایند گذشتهاش به صلح برسه و گذشته رو راحتتر رها کنه.
توضیح
عبارتی هست به اسم mansplaining که مطمئن نیستم معادل فارسی خوب براش چی باشه، بعضیهای مرضیح رو پیشنهاد کردهاند. معلومه که این خصوصیت شامل همهی مردها نمیشه و شاید این طور نباشه که شامل هیچ زنی هم نباشه. اما اگر آماری نگاه کنیم، احتمال این که در مردها دیده بشه خیلی بیشتره.
حس میکنم یک مورد تا حدی مشابه هم از اون طرف هست که براش اسمی سراغ ندارم: این که دیکته کنن که هرکس در هر مقطع باید چه حس و حالی داشته باشه و چه احساساتی بروز بده و چه طور بروز بده. اگر بخوام صد در صد با خاطره و برداشت شخصی صحبت کنم (که دقیق هم نیست)، باید بگم که این خصوصیت رو در خانمها بیشتر دیدهام تا آقایون. البته همهاش دارم از روی خاطره و دیدهها و شنیدهها حرف میزنم و این که نشد حرف با پشتوانه.