هیچ خبری نیست، هیچ…
Category Archives: Uncategorized
فهرست کارهایی که باید انجام شوند
مدت زیادیه که برای کارهای روزانه (به خصوص نه کارهای شخصی، که کاری) مشکل دارم. راهی پیدا نکردم که بتونم کارهایی که باید انجام بدم رو یک جا نگه دارم و به راحتی به سابقه دسترسی پیدا کنم. از برنامههای مختلفی هم استفاده کردم و مدت زیادی روی کاغذ نوشتم که همیشه مشکلهایی داشتهاند. بالاخره یک جدول ساده درست کردم و مدتیه که از این جدول استفاده میکنم و تا الان خیلی موفق بوده. اگر دوست داشتین، از جدول زیر کپی بگیرین و مطابق سلیقهتون تغییرش بدین و ازش استفاده کنین. توضیحها داخل سطرها نوشته شدهاند
https://docs.google.com/spreadsheets/d/1lesNIZqGmn_5db3aPNjTy1NunNgv_LDY8kKuXaYg0tc/edit#gid=0
اول از همه
همکارم میگفت:
من چند وقت پیش در مورد زندگی برادران رایت خوندم. اینها تونستن چیزی رو که هزاران سال برای انسان آرزو بوده، تبدیل به واقعیت بکنن. برای اولین بار این محصول رو به چشم میشده دید. هیچ کس باورش نمیشده که بالاخره این آرزو بر آورده شده. این که بعد از هزاران سال تلاش، اینها این راه رو پیش گرفتن و موفق هم شدن، جالبه. اما جالبتر اینه که بعد از هزاران سال انسان موفق شد پرواز کنه. منتها تا محصول رو دید گفت چه طوری میتونم باهاش چیزی بسازم که من رو به همون چیزی برسونه که من میخوام؟ ظرف پنج سال از اختراع هواپیما، از همون محصول برای جنگ استفاده کردن! یعنی پنج سال بعدش در جنگ جهانی اول از هواپیماهای جنگی استفاده کردن.
مثلن انسان تونست در فرایند هستهای ماده رو به انرژی تبدیل کنه که قدم بسیار بسیار بزرگی بود و اتفاق خیلی بزرگی حساب میشد. صاف رفتن گفتن خوب، چه طور میتونیم از این امکان استفاده کنیم که همه چیز رو بپکونیم!
غذاخوری گروهی
نمیدونم که تا به حال چنین ایدهای جایی پیاده شده یا نه (که بعید هم نیست شده باشه): در یک رستوران، غذایی که داده میشه بیش از مصرف مورد نیاز یکی دو نفر باشه و اگر کسانی بخوان برن و غذا بخورن، مجبور میشن با مشتریهای دیگه هماهنگ کنن و یک گروه همگی با هم یک غذا بگیرن (که هزینه رو تقسیم کنن) و به همین ترتیب دور یک میز بنشینن و با هم بخورن. به این ترتیب هم مجبور میشن با دیگران وارد مذاکره بشن و بعد همون غذا رو که با هم خریدهاند هم با هم بخورن و به این ترتیب یک ارتباط موقت و احتمالن موفق شکل میگیره.
هوش عاطفی یا همون چیزی که منظور نظر بوده
اگر تعریفی از هوش عاطفی باشه (و اگر افسانه نباشه)، همون هوش عاطفی از صد بار هوش یا اون چیزی که به اسم آیکیو میشناسیم (تازه اگر تعریفی براش باشه)، مهمتره. تا وقتی که کمینهای از هوش عاطفی باشه، با آدم کمهوش یا هوش متوسط یا باهوش سر و کله زدن مشکلی نداره.
وبلاگ نوشتن
کل نوشتن در این وبلاگ تبدیل شده به ماهی یک بار نوشتن یک متن کوچیک، یحتمل برای زنده موندن این وبلاگ و این که دست کم به ازای هر ماه یک متن باشه (دست کم). الان دیگه حرفی برای نوشتن نمونده. البته شاید هم مشکل از کمبود حرف نباشه، بلکه مشکل اصلی این بوده که قبلن زیادی حرف میزدم.
چه طور ممکن است تجارت آزاد با یک نفر که از هر نظر ضعیفتر است، سودمند باشد
فرض کنید دو نفر در یک جزیره گیر افتادهاند. تنها کاری که از این دو نفر بر میآید این است که یا ماهی بگیرند و یا نارگیل جمع کنند. نفر اول سریعتر و چابکتر است: هم ماهیگیر بهتری است و هم نارگیلجمعکن بهتری. زمانهایی که هرکدام لازم دارند به این ترتیب است:
– نفر اول برای جمع کردن هر نارگیل به ۱ ساعت و برای گرفتن هر ماهی به ۲ ساعت زمان نیاز دارد
– نفر دوم برای جمع کردن هر نارگیل به ۲ ساعت و برای گرفتن هر ماهی به ۶ ساعت زمان نیاز دارد
فرض کنید در هر روز هر نفر ۸ ساعت کار میکند.
اگر هیچ داد و ستدی بین این دو نباشد، نفر اول میتواند در یک روز، یعنی ۸ ساعت کار، ۴ نارگیل و ۲ ماهی جمع کند. نفر دوم هم میتواند ۱ نارگیل و ۱ ماهی جمع کند. یعنی به طور خلاصه، در پایان روز، دارایی هر نفر به این ترتیب است:
– نفر اول: ۴ نارگیل و ۲ ماهی دارد
– نفر دوم: ۱ نارگیل و ۱ ماهی دارد
حال فرض کنیم که تجارت بین این دو نفر آزاد است. با هم توافق میکنند که اگر نفر اول ۱ ماهی به نفر دوم بدهد، نفر دوم در عوض ۲.۵ نارگیل به نفر اول میدهد. با این ترتیب نفر اول در یک روز کاری ۲ نارگیل جمع میکند و ۳ ماهی میگیرد و نفر دوم هم تنها بر نارگیل تمرکز میکند و در این مدت ۴ نارگیل میگیرد. در پایان روز، طبق قرار، نفر اول ۱ ماهی به نفر دوم میدهد و نفر دوم ۲.۵ نارگیل به نفر اول میدهد.
بعد از داد و ستدی که گفته شد، داراییهای این دو نفر به این ترتیب است:
– نفر اول: ۴.۵ نارگیل و ۲ ماهی دارد
– نفر دوم: ۱.۵ نارگیل و ۱ ماهی دارد
دارایی این دو نفر را با داراییشان در زمانی که هیچ داد و ستدی نداشتند مقایسه کنید. با همان ۸ ساعت کار قبلی، هم نفر اول ۰.۵ نارگیل بیشتر دارد و هم نفر دوم.
این تنها یک مثال بود. اما همین مثال ساده نشان میدهد که چه طور ممکن است یک نفر (نفر اول در این مثال) میتواند با نفر دیگری وارد داد و ستد شود که در هر زمینهای ضعیفتر است و همچنان هر دو طرف از این معامله سود میکنند. حالا مقایسه کنید با این که کسی اعتقاد داشته باشد تجارت آزاد بیبرو برگرد به ضرر طرف قویتر است و حتمن باید عوارض گمرکی برای تجارت وضع شود که از تولید کنندهی قویتر محافظت شود.
این مثال از کتاب This Idea is Brilliant و به طور مشخص از مقالهی Comparative Advantage در آن کتاب آورده شده.
سلام خوب هستین؟
کسی جواب هوشمندانه و به اندازهی کافی تند و به اندازهی لازم محترمانه برای یادداشتهای نامحترمانهای که با عبارت بدون اسم «سلام خوب هستین» شروع میشن، سراغ داره؟
یک غول برای بچهها، به همون بزرگی
مطلبای دیدم در دو خط نوشته شده بود نقل به مضمون از «جان بردشا». به دنبالاش گشتم و نتونستم اصلاش رو پیدا کنم. با برداشت خودم از اون دو خط، خلاصهاش از نظر من این میشه: وقتی با یک بچه طرفاین، حساب کنین که جرم، حجم یا قد شما چند برابر بچه است. بعد همون رو ضرب در مشخصات خودتون بکنین. حالا تصور کنین خود شما با چنین موجودی طرف شدهاین.
برای مثال اگر قد شما سه برابر بچه است، تصور کنین خودتون چه طور با یک غول که حدود پنج متر قدشه طرف میشین؟ همه چیزش چه قدر بزرگتر به نظرتون میرسه؟ از خشماش یا خشونتاش چه قدر میترسین؟
شما برای اون بچه، همون غولاین. فقط خواستم بگم حواستون باشه.
کانال تلگرام کروسان با قهوه
یک کانال تلگرام درست کردم برای منتشر کردن مطالب این یادداشتها. حالا نه این که اون قدری حرفهای مهم بزنم که لازم باشه در چند کانال منتشر بشه؛ هدف این بود که در این دوران رکود وبلاگنویسی، اگر هم کسی همچنان لطف داشت که این پراکندهنویسیها رو بخونه، کار رو راحتتر کرده باشیم: