رفتگان از زندگي كردن محروم ميشن يا معاف ميشن؟
All posts by روزبه
از پوستت معلومه كه آب بدنت كمه
در ايران در هر بيست دقيقه يك نفر در تصادفهاي رانندگي از بين ميره (يا شايد به عبارت بهتر بگيم كه از بين نميره، بلكه فقط ميره) و من هم بايد انتظار ميداشتم كه با اين نرخ بالا در كشتهشدن انسانها، من هم از آشنايانم كساني رو از دست بدم (حتا آماري هم كه حساب بكنيم، بايد انتظار ميداشتم).
براي من قبول اين حقيقت مشكله. مشكله كه ببينم دوستم قرباني همين وضعيت شده. دست كم من آمادگياش رو نداشتم. يا دست كم در مورد يوسف رمضاني انتظارش رو نداشتم… در تصورات من يوسف رمضاني قرار نبود به اين زودي بره… اين اتفاق خيلي زود و خارج از برنامه بود… اما «هميشه پيش از آنكه فكر كني اتفاق ميافتد»….
يوسف رمضاني براي من جايگاه خودش رو داشت. دوستان نزديكي نبوديم، حتا درك چنداني هم از همديگه نداشتيم، اما به هر حال براي من جايگاه خودش رو داشت. به نوعي براي من پزشك و مشاور پزشكي خصوصي بود. هر موقع كه در مورد عملكرد بدنم به شك ميافتادم، اولين قدم مشورت با دكتر بود (هميشه اين طوري صداش ميكردم). پيدا كردناش هم سخت نبود، اگر در آزمايشگاهشون پيداش نميكردم، مطمئن بودم كه اگه در دانشگاه باشه حتما به آزمايشگاه ما سر ميزنه. بعد از صحبت با دكتر بود كه تصميم ميگرفتم كه آيا بايد مشكل جسمي رو جدي بگيرم يا نه، كه اكثرا مشورت با دكتر نتيجهاش اين ميشد كه با مساله خيلي راحتتر برخورد كنم. به طور كلي در امور پزشكي سختگير نبود و خيلي خونسرد برخورد ميكرد كه همين خصوصيتاش، در كنار تسلطش باعث ميشد كه در مشورت در امور پزشكي خيلي به من مراجعش آرامش بده.
نميدونم الان كجاست، اما هر جا كه هست، روحش شاد….
ملتي كه زود يك چيز خوب رو از ياد ببره، آيندهي خوبي در انتظارش نيست
خانوما!
آقايون!
پليس اگر هم بد عمل كرد، باز هم دليل نميشه حرمتاش رو نگه ندارين، از پليسها با القاب بد ياد كنين و يا بهشون توهين كنين. به خدا جدي ميگم، پليس بايد هميشه حرمت داشته باشه، هميشه. خودش هم حرمت خودش رو رعايت نكرد، شما رعايت كنين. هرچي كه باشه، موجودات زحمتكشي هستن….
تا كجا بسوزيم!
تصور كنين كه روزي (مثلا روز قيامت) مشخص بشه كه تغييرات زيست محيطي، همگي مسير تغييرات طبيعت بودهان و انسان هيچ نقشي در به وجود آوردنشون نداشته!
آي ميسوزيم… آي ميسوزيم… آي ميسوزيم!
اخلاق آمريكايي
در كتابخونه ساكت نشستم، دارم كتاب ميخونم، ملت هم پشت ميزهاي ديگه نشستن، همه مشغول هستن. عطسه ميكنم. از ميزي اون طرفتر خانومه با صدايي بلندتر از عطسهي من ميگه «بلس يو»!
محدوديتها را جدي بگيريد!
كمي به يك بازي (مثلا فوتبال) فكر كنين. يك مجموعه قوانين داره كه بازيكنها مجبور هستن كه مطابق با اون مجموعه قوانين عمل كنن و بيشترين نتيجه رو بگيرن.
تا حالا فكر كردين كه اگر در فوتبال علاوه بر محدوديتهاي فعلي، زدن پا و سر و هر جاي بدن به توپ ممنوع باشه و يا اصلا ايجاد هرگونه تغيير براي موقعيت توپ ممنوع باشه؟ چه طور ميشه؟
يا اين كه قوانين ساده باشن و در فوتبال به ازاي هر بازيكن يك توپ وجود داشته باشه چه طور ميشه؟ كه هركس به دنبال توپ خودش بره و به بقيه كاري نداشته باشه؟ (در ضمن بازيكن اين اجازه رو داشته باشه كه در صورت تمايل به توپ دست هم بزنه)
.
.
.
و اينجاست كه در بين اين دو حالت، يعني يك حالت كه جواب از پيش كاملا مشخصه (مثلا توپ حركتي نميكنه و هيچ گلي زده نميشه) تا حالتي كه در اون هرج و مرجه و هركاري مجازه و هر اتفاقي ميتونه بيفته، يك حالت وسط درميياد: بازياي كه تا حدودي محدوديت داره، يه چيزي اون وسطها، و واقعا يك بازيه، واقعا!
.
.
.
مساله قابل تعميم هم هست. در خيلي از موارد با چنين مسايلي مواجه هستيم. مثلا در بازي شطرنج، تعدادي محدوديت داريم كه بازيكنها با توجه به اون محدوديتها بازي ميكنن. فرض كنين در بازي هيچ محدوديتي براي هيچ حركتي نباشه و همه جور حركتي در صفحهي شطرنج ممكن باشه. در اين صورت فضاي حالتهاي ممكن براي بازي تبديل ميشه به تعداد زيادي حالت (اين رو خودتون حساب كنين!) و تمام. از اون طرف فرض كنين محدوديت در بازي خيلي خيلي زياد باشه، مثلا هيچ مهرهاي نتونه هيچ مهرهاي رو بكشه و حركتهاي مجاز هم محدود باشن. در اين صورت يك تعداد حالت محدود خواهيم داشت و تمام. نه جذابيتي خواهيم داشت و نه هيجاني! تنها وقتي كه حالتي در اون وسط رو انتخاب ميكنيم، اين همه پيچيدگي از همين يك صفحه و اين سي و دو مهره به وجود ميياد و بازي تبديل ميشه به بازي شطرنجي كه بعد از قرنها هنوز پيچيده است و حل نشده و هنوز هم در موردش حرف هست.
كي فكر اينجاش رو ميكرد؟
گاهي خجالت ميكشم از اين كه در ايران زندگي نميكنم.
به خدا قیافهات خوبه!
فرض اول: اعتقاد دارين كه زيبايي در اينه كه انسان خودش رو زيبا ببينه، به تلقي شخصي ربط داره و به اين كه يك نفر چه نگرشي نسبت به خودش داشته باشه. يعني كسي كه خودش رو زيبا ميدونه، واقعا هم زيبا جلوه ميكنه و برعكس اين كه كسي كه زيبا به نظر ميرسه، حتما خودش رو زيبا ميدونسته. اگر كسي در مورد زيبايياش اعتماد به نفس كافي داشته باشه، حتما هم موجود زيبايي به نظر ميرسه.
واقعيت اول: كسي رو ميشناسين كه خودش رو زشت ميدونه.
عكسالعمل اول شما: هزار و يك دليل و قسم و آيه مييارين كه قبول كنه كه زيبايي به اعتماد به نفس ربط داره و نه به چيدمان اجزاي صورت. قبول كنه كه اگر خودش رو زيبا بدونه، حتما زيبا هم به نظر ميرسه و اگر خودش رو زيبا ندونه، حتما هم زيبا به نظر نميرسه.
واقعيت دوم: با اين اوصاف طرف همچنان خودش رو زشت ميدونه.
سوال اول: فرضي كه داشتيم (فرض اول) تنها اعتقاد شخصي شما است و واقعيت اينه كه اون طرف به اعتقاد شما اعتقادي نداره، خودش رو زشت ميدونه و دلايل شما هم باعث نميشن كه اون تصميم بگيره كه اعتماد به نفس بيشتري به خرج بده و خودش رو زيبا بدونه. حالا سوال اينه كه آيا واقعا اون طرف زشت هست؟ با اين وجود كه شما اعتقاد ندارين كه زشتي يك امر اختياريه و نه جبري، ولي آيا اون طرف زشت هست؟ با اين كه طرف خودش مطمئنه كه زيبا نيست؟
نتيجهگيري اول: شايد به وجود توانايي اعتقاد داشته باشيم، اما به اين شرط كه اين رو هم در نظر بگيريم كه به وجود توانايي براي انجام اون عمل اعتقاد داريم نه هر توانايياي. اين طوري بگم: اعتقاد داريم كه انسان ميتونه خودش رو زيبا ببينه، اما آيا ميپذيريم كه انسان حتما ميتونه اعتقاد داشته باشه كه اعتقاد داشته باشه كه ميتونه خودش رو زيبا ببينه؟ يعني آيا همه ميتونن اعتقاد داشته باشن كه زيبا هستن؟ (يا تنها گروهي چنين اعتقادي دارن؟)
نتيجهگيري دوم: گروهي به اين اعتقاد دارن كه نوعي اختيار در يك لايه (مثلا اعتقاد داشتن به زيبايي) وجود داره. اما از اين گروه، خيليهاشون ميپذيرن كه در لايهاي بالاتر در اسارت نوعي اجبار هستن. مثلا به يك نفر ميتونين بگين كه اعتقادش به زيبايي، زيبايي ايجاد ميكنه، اما نميتونين بگين كه به اين موضوع اعتقاد داشته باش.
این دیگه زور داره
فرض كنين ديكتاتور يك كشور (هر كشوري) دستگير شده و ميخوان اعدامش كنن. در نگاه اول به نظر ميرسه كه داره به سزاي اعمالش ميرسه، اما آيا تا به حال به اين فكر كردين كه اون خودش اين طوري فكر نميكنه؟ اعدامكنندگان رو يك تعداد شورشي يا كودتاچي يا هرچيز ديگه ميبينه؟ هنوز هم قويا اعتقاد داره كه محبوب هست و مردم اون رو ميخوان؟
شير يا خط با قاشق
اول: ميخوايم براي يك قرعهكشي بين دو نفر كه ببينيم حرف كدوم رو انجام بديم سكه بندازيم، ولي سكه نداريم. در عوض يك قاشق چايخوري داريم.
دوم: تصميم ميگيريم كه قاشق رو به هوا بندازيم و اگر از طرف گود روي زمين نشست، يك نفر برنده بشه وگرنه اون يكي برنده باشه.
سوم: نتيجهي نشستن قاشق برخلاف سكه كاملا مشخصه و مثلا معلومه كه طبق فلان قوانين، حتما قاشق از كدوم سرش روي زمين ميشينه.
چهارم: دو نفر درگير در قرعهكشي اين رو نميدونن و به همين دليل هركدوم يك طرف قاشق رو انتخاب ميكنن و قاشق رو ميندازن.
نكته: احتمالا اين سيستم قرعهكشي عادلانه است. درسته كه قاشق به هر حال از يك طرف پايين ميياد و هميشه يك جواب داره، اما چون هيچ كدوم از طرفين نميدونستن كه نتيجه چي ميشه (و با همون ناآگاهي يك طرف قاشق رو انتخاب كردن، مثل انتخاب شير يا خط)، نتيجه اين ميشه كه قرعهكشي عادلانه ميشه. اگر يكيشون از قوانين حاكم بر نشستن قاشق روي زمين آگاهي داشتن (چه به درست، چه به غلط)، شايد ديگه اين عدالت برقرار نبود.
نكته: تا حالا فكرش رو كرده بودين كه شرايطي هست كه در اون شرايط عدم وجود آگاهي و اطلاعات عدالت به همراه ميياره؟ خداوكيلي فكرش رو كرده بودين؟!