All posts by روزبه

انصافا اسم هركس براي خودش قشنگ‌ترين واژه است

چند وقت پيش در فكر بودم كه از اين به بعد اسم جديدي (مثلا تغيير يافته‌ي اسم فعلي‌ام) رو استفاده كنم كه ملت غيرفارسي‌زبون با صداكردن اون اسم مشكل نداشته باشن. اما خوشبختانه يك دوست گفت كه عوض نكن و بذار خودشون اسمت رو يادبگيرن. من هم ديدم صحبت به جاييه چرا كه اسم من كم‌ترين چيزهاست كه من حق دارم ازش برخوردار بشم و اگه تلفظ اين كلمه براي ملت سخته، اين مشكل اون‌هاست نه من!

الان ملت مقاومت دارن، اما من هم مقاومت دارم كه من رو با اسم كامل‌ام صدا بزنن. گاهي مي‌شه كه طرف با تمام توان‌اش داره زور مي‌زنه كه بگه «روزبه» و مجبور بوده در چند روز اول آشنايي روزي چند بار با صداي بلند اسم من رو تمرين كنه (و من هم متقابلا تشويق‌اش كنم) اما در نهايت يادبگيره كه من رو با اسم خودم صدا بزنه.

از بابت تغييري كه در يك عمر زندگي من ايجاد كردي، ممنونم رفيق!

دوست من تاران

دوستي دارم به نام تاران كه از نظر هوشي از متوسط پايين‌تره و از نظر قابليت‌هاي ذهني هم از هم‌سالان‌اش عقب‌تره. چند وقت پيش داشتيم در اين مورد صحبت مي‌كرديم كه چه‌طور چنين موجودي در تكامل تا به اين‌جا بالا اومده و باقي مونده كه اين موضوع براي همه‌مون (از جمله خودش) سوال بود.

در اين مورد يك حدس داشتم كه امشب با خودش مطرح كردم و اتفاقا كمابيش هم موافق بود: شايد تاران نمونه‌ي جهش‌يافته‌اي هست از يك گونه‌ي جديد انساني كه نمودهايي از هوش جمعي رو به نمايش مي‌ذارن. در اين گونه قابليت‌هاي فردي پايين هستن (مثل همين مورد)، قابليت تكثير دارن و به صورت گروهي توانايي‌هايي دارن كه به صورت فردي ندارن (مثلا دوست من به تنهايي قابل تحمل نبود، اما در جمع باعث انبساط خاطر مي‌شد).

وقتي كه هوش جمعي تا اين اندازه در طبيعت زياد ديده مي‌شه، بايد انتظارش رو مي‌داشتيم كه انسان‌هاي با اين خصوصيت از فيتنس بهتري برخوردار باشن و بايد هم انتظار بروز اين گونه‌ها رو مي‌داشتيم.

مهاجران

حالا كه خودم مهاجر به حساب مي‌يام، بيش‌تر مهاجرين افغان رو كه در كشورم بودن درك مي‌كنم!

پس نوشت: شايد ملت آمريكا در زمينه‌ي برخورد با مهاجران، خيلي آقاتر از ملت ايران باشه.

انتظار می‌رفت كه كسانی كه زودتر بچه‌ها رو از چتر حمايتی خارج می‌كنن، نسخه‌های بهتری باشن

آهو بچه‌اش رو مجبور مي‌كنه كه زودتر راه بيفته، شير بچه‌اش رو تشويق مي‌كنه كه وارد درگيري‌هاي شكار بشه، پرنده جوجه‌اش رو وادار مي‌كنه كه زودتر پرواز بكنه و وارد طبيعت بشه و فيل با خرطوم‌اش به بچه مي‌زنه كه مجبورش كنه كه وارد اجتماع بشه و روي پاي خودش بايسته.
در اين بحبوحه‌ي (بهبوهه‌ي؟) تكامل، نمي‌دونم انسان از كجاي اين پروسه فرار كرده كه اين طور، گاه افراطي از بچه‌اش محافظت مي‌كنه؟

خودكشی ولی در مقياسی كمی بزرگ‌تر

از قرار معلوم در گذشته‌هاي دور مواردي بوده كه نسل تعداد قابل توجهي از موجودات زنده منقرض مي‌شده (براي اطلاعات بيش‌تر به اين‌جا نگاهي بكنين). چند وقت پيش كتابي مي‌خوندم كه قسمتي از بحث‌اش در اين مورد بود كه علت اين انقراض‌هاي بزرگ چي بوده (براي ديدن قسمت‌هايي از كتاب در گوگل اين‌جا رو ببينين). در اين مورد از جمله مواردي كه با پژوهشگرها صحبت مي‌كرد اين حدس بود كه شايد علت اين موضوع بارش شهابي بوده باشه كه قسمت عمده‌اي از حيات رو نابود كرده. در عين حال يك حدس ديگه رو هم مطرح مي‌كرد (كه اين حدس بيش‌تر مورد نظر اين كتاب بود و با طرف‌دارهاي اين حدس از جمله استوارت كافمن صحبت مي‌كرد) كه شايد اين مساله طبيعت سيستم‌هاي پيچيده (Complex Systems) باشه كه در مرز آشوب (Edge of Chaos) به سر مي‌برن و هر از گاهي تا حد زيادي نابود مي‌شن و دوباره شكل مي‌گيرن. به عبارتي ديگه اين جزو سرنوشت اين‌گونه سيستم‌هاست كه هر يك مدت يك بار تا حد زيادي فرو مي‌ريزن و بعد دوباره شروع مي‌كنن به ساخته شدن، بالا رفتن و دوباره رسيدن به مرز آشوب. اين نابودي هم جزو طبيعت و رفتار خودشونه و الزاما به عوامل خارجي ربطي نداره.

لطفا

لطفا وقتي كسي ازتون كمك خواست، در جواب، مساله‌ي حل شده رو بهش تحويل ندين. همين كه كمك بكنين كه راه حل رو پيدا كنه، هم مفيد بودين و هم به طرف احترام گذاشتين.

وقتي كه از اره صداي موسيقي در مي‌آيد

استفاده از اره به عنوان يك ابزار موسيقي: با استفاده از يك اره و يك آرشه صدايي در مي‌يارن شبيه به صداي آواز يك خانم. براي اجراي موسيقي به اين روش دسته‌ي (احتمالا چوبي) اره رو بين دو پا نگه مي‌دارن (معمولا قسمت دندانه‌دار به طرف بدن نوازنده قرار مي‌گيره) و سر اره رو هم با دست ديگه تكون مي‌دن. با يك دست هم آرشه رو به لبه‌ي اره مي‌كشن.

نسل اندر نسل

وظيفه‌ي يك پدر و مادر خوب اينه كه بچه‌ي خوبي تربيت كنن؟ يا اين كه نه تنها بچه‌ي خوبي تربيت بكنن، بلكه چنان تربيت‌اش بكنن كه تضمين بشه كه بچه‌شون هم به نوبه‌ي خودش بچه‌ي خوبي تربيت مي‌كنه؟ پس در اين صورت بهتره كه در تربيت بچه اين مساله هم در نظر گرفته بشه كه نه تنها بچه‌ي خوبي باشه، بلكه بچه‌اش هم بچه‌ي خوبي بشه و در عين حال بچه‌ي اون يكي بچه هم بچه‌ي خوبي باشه.

فرض كنيم كه مي‌تونيم مشخص كنيم كه يك بچه بايد چه جوري تربيت بشه (مثل همين جمله كه «بچه‌ي خوبي تربيت بشه كه بچه‌ي خوبي تربيت كنه»). حالا چه جوري بايد جمله‌ي مورد نظر رو تعيين كنيم كه تضمين بشه كه يك نسل (تا بي‌نهايت نسل پايين‌تر) همه آدم‌هاي خوبي مي‌شن؟ منظورم اينه كه با يك جمله‌ي كلي در تعريف تربيت، تربيت مناسب نسل‌هاي بعدي هم تضمين بشه.