هيچ فكر كردين كه اگه قرار باشه همه رعايت كنن و هركس بخواد نصف اون مقدار كه ميشنوه حرف بزنه، بعد از مدتي همه جا سكوت ميشه؟
All posts by روزبه
تكامل تدريجي
فيلم مستندي دربارهي تكامل نگاه ميكنه و دم به دقيقه ميگه «قدرت خدا رو ببين»!
هر ملتي افتخارش را ندارد
باليدن به پرچم و سرود ملي
يكي از تلخترين اقشار اجتماع
فيلمبرداران جشنهاي عروسي
از مهاجرت
از دردآورترين صحنهها در خارجه، ديدن خانوادههاي مهاجري هست كه بچهها مثل بلبل انگليسي صحبت ميكنن، براي پدر و مادر ترجمه ميكنن و در نهايت تنها كاربرد پدر و مادر كارت اعتباريشونه.
از شگفتيهاي طبيعت
كساني كه در روابط عشقي شكست ميخورن، تبديل به آدمهاي متواضع و بامحبتي ميشن.
معيار جديد عرضه ميشود
از اين به بعد يك معيار جديد معرفي ميشه: روزبه نامبر
كساني كه با روزبه دانشور مقاله داشتهان و هم قلم شدهان، روزبه نامبر برابر با يك خواهند داشت (مثلا حسين امينايي، مثلا دكتر لوكس). كساني كه با روزبه هم قلم نبودهان اما با كسي هم قلم بودهان كه روزبه نامبر يك داشته، روزبه نامبرشون برابر با دو خواهد بود (مثلا دكتر نيلي كه با روزبه همقلم نبوده، اما با دكتر لوكس همقلم بوده و يا تارانچولا كه اون هم همين وضعيت رو داشته) و به همين ترتيب….
تكميلي: اگر يه روز ديدين روزبه نامبر تارانچولا از دو به يك رسيد، حرف در نيارين. بدونين كه زحمت كشيده بوده.
تكميلي: ايده چيز جديدي نيست. به اينجا نگاهي بندازين.
چه اشكالي داره سوسكها فكر كنن نسلشون بهينه است و دست از تكامل بردارن؟
باباجان! لطفا وقتي سوسك ميبينين نكشينش. شما فكر ميكنين با اين كار دارين نسل سوسك رو منقرض ميكنين در حالي كه برعكس، دارين كمك ميكنين سوسكهاي خفنتر و مقاومتر در مقابل انسان به وجود بيان.
به خدا اين تراژدي نيست!
پسره به مدت سيصد و شصت و پنج روز، هر روز، براي دختره نامه فرستاد اما مادر دختره نامهها رو مخفي ميكرد و در نتيجه اين دو در اون زمان به هم نرسيدن و هركدوم به دنبال زندگيشون رفتن اما سالها بعد تازه متوجه شدن كه همديگه رو دوست داشتن و….*
وقتي كه يك تراژدي به خاطر يك حادثه به وجود بياد، ديگه تراژدي نيست بلكه يك حادثه است (همونطور كه اسمش هم روش هست). اينه كه فيلمهايي كه تعدادي فرضيهي تخيلي رو پشت سر هم ميچينن و نشون ميدن كه با به وجود اومدن پارهاي تصادفات اون داستان شاد از دست رفت و اين داستان غمانگيز به جاش اومد، من رو چندان تحت تاثير قرار نميدن. شنيدهام (و خودم نظر مشخصي ندارم) كه يكي از انتقادهايي كه به رومئو و ژوليت شكسپير هم وارده همين هست كه اون يكي خواب بود (يا بيهوش) و اين يكي به هوش اومد و فكر كرد كه اون يكي مرده، در نتيجه خودش رو كشت. اون يكي هم وقتي بيدار شد و ديد اين يكي مرده، خودش رو كشت! يعني تنها به خاطر يك اتفاق (كه مثلا اين يكي درست موقعي به هوش اومد كه اون يكي خواب بود) يك مسالهي غمانگيز به وجود ميياد و اگر اين اتفاق نميافتاد (مثلا اين يكي ده دقيقه ديرتر به هوش مياومد)، كل داستان تراژيك منتفي ميشد و در نتيجه اين رو يك تراژدي عميق نميدونن.
به طور كلي براي اتفاق جاي چنداني در زندگي قايل نيستم ولي زندگي رو مجموعهاي ميدونم از اتفاقات كه در مجموع اثر كليشون حول يك ميانگين كمابيش مشخص در تغييره. اگر تعداد اتفاقات بيش از اندازه زياد بود و شرايط جديدي به وجود اومد، اون وقت نتيجه ميگيريم كه زندگي حول نقطهي جديدي در گردشه (و نه نقطهي تخيلي كه ما فكر ميكنيم بايد باشه) و اگر اتفاقات زياد باعث بروز تنوع خيلي زياد در زندگي شدن، اون وقت ميشه نتيجه گرفت كه زندگي به اندازهي كافي لخت (به فتح لام!) نبوده.
همين ميشه كه فيلمهايي مانند Amelie و Before Sunrise و Before Sunset و Dancer in the Dark توجهام رو جلب ميكنن. فيلمهايي كه در اونها يا اتفاق خاصي نميافته (احتمالا مثل زندگي) و يا اگر هم اتفاقي ميافته، چنان اتفاقي ميافته كه اگه شرايط فيلم دويست بار ديگه هم تكرار ميشه باز هم همون اتفاق ميافتاد!
* قسمتي از داستان يك فيلم به نام The Notebook
آيا هركاري در زندگي ميكنيم تنها براي اين نيست كه كمي بيشتر دوست داشته بشيم؟
«من فكر ميكنم كه اگر خدايي وجود داشته باشه، در ما نخواهد بود. نه در تو و نه در من. بلكه خدا در همين فاصلهي كوچيكي خواهد بود كه بين ما هست.»
جملهي بالا از فيلمي هست به نام Before Sunrise كه امشب ديدم. به جرات ميگم كه يكي از فيلمهاي قشنگي بوده كه تا به حال ديدهام. در سال هزار و نهصد و نود و پنج اين فيلم با حضور دو بازيگر اصلي (اتان هاك و جولي دلپي) ساخته شد و موضوع اين بود كه دو نفر به صورت اتفاقي همديگه رو ملاقات ميكنن و يك روزشون با هم در وين نمايش داده ميشه. در اين مدت حرفهاي خيلي قشنگي بينشون رد و بدل ميشه و نمايي از عشق بين دو نفر به تصوير كشيده ميشه. در سال دو هزار و چهار كارگردان فيلم ديگهاي با حضور همون دو بازيگر ساخت به اسم Before Sunset كه همين دو نفر بودن كه نه سال بعد همديگه رو در پاريس ملاقات كردن. در اين فيلم هم مثل فيلم قبلي به مدت يك ساعت و خوردهاي دو نفر رو ميبينين كه با هم حرف ميزنن و بس! (البته فيلم تنها شامل حرف نيست و ظرافتهاي خيلي زيادي به همراه داره)
شايد اين دو فيلم مورد پسند هر سليقهاي نباشن، اما پيشنهاد ميكنم كه اگر تونستين يك بار امتحان كنين. يك تصوير خيلي قشنگ از عشق رو به نمايش ميذاره. در ضمن شايد (البته فقط شايد) من اشتباه كردم و اول فيلم دوم رو ديدم و بعد فيلم اول رو!