در آنكارا هستم. اين سفر رو به صورت درويشي و تنها با يك كوله پشتي اومدم. تنها يك شلوار دارم و امشب همون يك دونه رو شستهام. شلوار خيس رو پنكه است و پنكه با شدت هرچه تمامتر در تلاشه كه خشكش كنه. تا وقتي كه شلوار خشك نشده در اتاق زنداني هستم. خداكنه هتل دچار حريق نشه.
All posts by روزبه
رانندگي
به اين نتيجه رسيدم كه وقتي يك نفر سوار بر ماشين گرون قيمت، بد رانندگي ميكنه، ميگن مغروره اما اگه يك نفر سوار بر ماشين ارزون قيمت، بد رانندگي ميكنه، ميگن بيشعوره.
چه حالي ميده
فين كردن در سوناي بخار
چيني، ژاپني يا كرهاي؟
فكر ميكردم كه چينيها و ژاپنيها و كرهايها هركدوم قيافههاي منحصر به خودشون دارن، من متوجه فرقشون نميشم ولي خودشون خوب متوجه ميشن. تازه متوجه شدم كه اينها خودشون هم اشتباه ميكنن:
http://local.google.com/answers/threadview?id=414953
ميتونين اين كوييز رو امتحان كنين:
از تكامل
يكي از اشكالات اعتقاد به تكامل تدريجي ميتونه اين باشه كه مشكلات جسمي رو حمل بر عدم فيتنس كامل كنيم. نتيجه اين ميشه كه در برابر جبر تكامل سر تعظيم فرود ميياريم و به انتظار حذف از مجموعه ژنها باقي ميمونيم.
تكميلي: مدتي هست كه ناخن انگشت پام اذيت ميكنه.
.
قربون شكلت! توجه داشته باش كه تو اگه در مورد هر موضوعي اظهار نظر نكني هم باز براي ما عزيز هستي.
دم اسب
سال هفتاد و پنج: آقايوني رو كه پيرهن آستين كوتاه داشتن، به دانشگاه تهران راه نميدادن. كساني هم كه اصرار داشتن پيرهن آستين كوتاه بپوشن، يك پيرهن آستين بلند ميپوشيدن، يك آستين كوتاه داخل كيف ميذاشتن. با آستين بلند وارد ميشدن و بعد جايي مثل دستشويي لباسشون رو عوض ميكردن.
امروز: آقايي كه كارمند دانشگاهه، آستين كوتاه كه هيچي، موهاش هم دم اسبيه.
اين تنها يك نمونهي كوچيكه از تغييراتي كه در ايران اتفاق افتاده كه چنان تدريجي اتفاق افتادهان كه گاهي متوجهشون نشديم.
ايران امروز
* خوب اونجا خيلي بهتر از اينجاست ديگه؟
– در واقع اونجا يه چيزايي داره، اينجا يه چيزايي.
* آره بابا، اونجا خوبه. اينجا چيه؟ آشغالي….
– نه خوب، شايد خيلي هم نشه اين طوري گفت.
* چرا اتفاقا خيلي هم اينطوريه.
– [اي بابا]…
فعلا اين رو ميتونم بگم: ديدن وضعيت امروز ايران و و وضعيت مردم واقعا دردناكه.
زمان چيز خطرناكي است
دوباره با بچههاي مدرسه تجمع تشكيل داديم. بچههايي كه همديگه رو از حدود يازدهسالگي تا به الان ميشناسيم (يعني هيجده سال- هفت سال اول آشنايي رو با هم همكلاس بوديم يعني از اول راهنمايي تا آخر دبيرستان) و بعد از اون هم يا همدانشگاهي بوديم و يا به هر حال هر از گاهي با هم ملاقات داشتيم.
اما يك چيزي لنگ ميزد: تنها حرف مشتركي كه باقي مونده بود، جوك بود.
دو پيشنهاد
اگر خواهان ديدن فيلمي آروم و بيدردسر هستين، فيلمي به نام Ensemble, c’est tout رو از دست ندين (عملا تا به حال پيش نيومده كه فيلمي با بازي Audrey Tautou ببينم و لذت نبرم). اگر هم خواهان ديدن فيلمي لطيف هستين كه روابط انساني قشنگي رو به نمايش ميذاره، فيلمي هست به اسم Michou d’Auber كه پيشنهاد ميكنم اين رو هم از دست ندين.