All posts by روزبه

کیوا

سازمانی هست به اسم کیوا که از صداقت‌اش اطلاعات زیادی ندارم اما ظاهرش خوب و هیجان‌انگیز به نظر می‌رسه. برنامه‌اش هم اینه که کسانی پول قرض می‌دن و کسانی هم در کشورهای در حال توسعه از این وام‌های بدون بهره برای کاآفرینی استفاده می‌کنن. در مورد این که پرداخت وام به کارآفرین‌ها تا چه اندازه در رفع فقر موثر خواهد بود من اطلاعی ندارم. اما دست کم این برنامه ظاهر خوبی داره و پرداخت وام برای اشتغال ایده‌ی مناسب و سالمی به نظر می‌رسه.

http://www.kiva.org

انسان به ارتباط مستقیم احتیاج داره

 

وقتی که برای اولین بار خبر ورود روزنامه‌های الکترونیکی رو شنیدیم (شاید چیزی حدود پونزده سال پیش) یکی از آشناها با این ایده چندان موافق نبود. از این می‌گفت که روزنامه فقط یک روزنامه برای خوندن نیست بلکه به همراهش خیلی آداب و رسوم دیگه هم هست از جمله این که روزنامه‌فروش رو می‌بینی و با هم صحبت می‌کنین و ارتباطات انسانی شکل می‌گیره. وقتی این پروسه رو حذف می‌کنی در واقع خیلی قسمت‌های مهم قضیه رو داری حذف می‌کنی.

به شخصی که تور به راه می‌انداخت و ملت رو به مسافرت می‌برد (عملا بدون درآمدی برای خودش) پیشنهاد دادم که از یک وب‌سایت و امکان ایمیل برای خبر دادن‌هاش و اعلام برنامه‌هاش استفاده کنه (عادت داشت که برای هماهنگی به تک‌تک مسافرها زنگ‌های چند ثانیه‌ای یا حداکثر یک دقیقه‌ای می‌زد که هماهنگی‌های سفر رو انجام بده). شخص مورد نظر با ایده‌ی من موافق نبود و می‌گفت که وقتی که از این امکانات استفاده کنیم دیگه این ارتباطات دو به دو رو از دست می‌دیم در حالی که ما با همین ارتباطات بین آدم‌ها حتا اگه با یک تلفن ساده‌ی کوتاه باشه زنده هستیم.

عجب

 

از کرامات ملت این جا یکی هم این که بعضی دخترها وقتی ازدواج می‌کنن دیگه فامیلی شوهرشون رو استفاده می‌کنن استفاده‌ای.

در رزومه‌ی طرف نگاه می‌کنین و می‌بینین که مقاله‌هاش تا سال فلان به اسم الگا تچکسینوکایا بوده و از اون به بعد مقاله‌ها به اسم الگا پیرس بیرون می‌یان.

نمی‌شه

در زندگی چیزهایی هست که چیزهای دیگه رو می‌پوشونه خوب هم می‌پوشونه. مثلا از کسی چیزی دیدین که دیگه بعد از اون قبل از هر چیز همون یک مورد به چشم‌تون می‌یاد و نه خیلی چیزهای خوب دیگه. مثلا یک عراقی رو تصور کنین که آمریکایی‌ها رو متجاوز می‌دونه. الان دیگه برای این آدم اولین چیزی که به نظر می‌یاد همون تجاوزه و دیگه نمی‌تونه نکات مثبت احتمالی حضور آمریکایی‌ها رو ببینه. یا مثلا فرض کنین شوهر یک خانوم دومین زن‌اش رو گرفته باشه. الان دیگه برای خانوم اول تنها چیزی که دیده می‌شه همون شخص هوو و مساله‌ی هووییتشه. دیگه نمی‌تونین ازش بخواین که به نکات مثبت داشتن هوو هم فکر کنه حالا گیرم که هوو در کنار بدی‌هاش دو هزار مزیت هم داشت.

فروشنده

همه کار می‌کنن و اکثرا از نیروی کار خودشون استفاده می‌کنن. یکی بازوش رو برای گرفتن پول در اختیار می‌ذاره و یکی هم مغزش رو. به هیچ کدوم این‌ها برچسب نمی‌زنن اما به یک گروه خاص که می‌رسه روشون دویست تا اسم می‌ذارن: تن فروش… خود فروش… باباجان! اولا لااقل اسم از فروش نیار. کسی تنش رو نفروخته. فوقش اینه که اجاره داده. دوم این که فکر می‌کنین استاد دانشگاه یا مدیر یک مجموعه یا کارگر یا خیلی‌های دیگه چی کار می‌کنن؟ بخشی از بدن‌شون رو اجاره می‌دن. برای مدتی محدود با شرایط از پیش توافق شده.

پارادوکس آلاباما

از این‌جا شروع شد که یک راه حل ساده برای انتخابات در آمریکا به یک مشکل اساسی تبدیل شد. طبق قانون اساسی تعداد نمایندگان مجلس باید متناسب با جمعیت ایالت باشه. برای این منظور یک راه حل ساده استفاده شد که به وسیله‌ی کسی به اسم الکساندر همیلتون پیشنهاد شده بود: با توجه به تعداد نمایندگان مجلس و جمعیت ایالت یک تناسب ساده تشکیل می‌دیم و تعداد نمایندگان هر ایالت مشخص می‌شه. اما یک مشکل هست و اون این که به احتمال زیاد این عدد اعشار هم داره. برای حل این مشکل اول هر ایالت به اندازه‌ی مقدار صحیح عددش نماینده‌هاش رو می‌فرسته (و چون تعدادی اعشاری داشته‌ان پس هنوز مجلس پر نشده). در قدم بعدی ایالت‌هایی که اعشارهای بزرگ‌تری داشته‌ان هرکدوم به ترتیب یک نماینده می‌فرستن تا این که مجلس پر بشه. برای مثال اگه تعداد نماینده‌های مجلس ۱۹ نفر باشه و بنا بر جمعیت تعداد ایده‌آل نماینده‌های ایالت‌ها ۱٫۹ و ۲٫۸۵ و ۳٫۸ و ۴٫۷۵ و ۵٫۷ باشه در اون صورت تعداد نماینده‌های نهایی به ترتیب ۲ و ۳ و ۴ و ۵ و ۵ خواهد بود (دقت کنین که چهار ایالت اول یک نماینده بیش‌تر به مجلس فرستاده‌ان تا مجلس پر بشه).


ولی قضیه به همین سادگی هم نیست. مثلا فرض کنین یک مجلس داریم برای سه ایالت با جمعیت‌های ۳۸۰ و ۳۸۰ و ۲۴۰ نفر. اگر تعداد نمایندگان مجلس ۱۴ نفر باشه طبق قانون گفته شده به هر ایالت ۵ و ۵ و ۴ نماینده می‌رسه. اگر تعداد نمایندگان مجلس رو به ۱۵ نفر افزایش بدیم تعداد نمایندگان هر ایالت در این حالت به ۶ و ۶ و ۳ نفر می‌رسه! یعنی این که وقتی که تعداد نمایندگان زیاد می‌شه تعداد نماینده‌های ایالت سوم کاهش پیدا می‌کنه. آزمایش این قضیه را به خوانندگان علاقه‌مند واگذار می‌کنیم!


این پدیده دقیقا یک بار در آمریکا افتاده. تعداد نمایندگان ایالت کلرادو به هر حال سه نفر بوده اما وقتی که جمعیت مجلس رو افزایش می‌دن تعداد نمایندگان کلرادو به دو نفر کاهش پیدا می‌کنه! (بعدا چنان تعداد رو دستکاری می‌کنن که صدای ایالت کلرادو در نیاد!)


نکته: این مساله من رو به یاد مساله‌ای در سیستم عامل انداخت به نام آنومالی بلادی.


نتیجه: راه‌حل‌هایی که به نظر ساده می‌یان و سازگار با حس عمومی به نظر می‌رسن الزاما هم در عمل موفق نخواهند بود.


منبع:

Morton D. Davis, Game Theory: A Nontechnical Introduction, 1997

پیشنهاد سرآشپز

بال‌های شکسته
از فیلم‌هایی بود که خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم. مثل بقیه‌ی فیلم‌هایی بود که دوست دارم: شبیه به زندگی. یک مجموعه بدبختی و بیچارگی و فلاکت به همراه خوشی‌های هر از گاهی و موقت.
فیلم محصول اسراییله (گویا در فیلم‌سازی هم قدرتی هستن این ملت) و در مورد مشکلات پیچیده‌ی خانواده‌ایه که پدرشون رو از دست داده‌ان. علت مرگ پدر هم این بوده که در سفر، دختر خانواده به دستشویی احتیاج داشته و چون خجالت می‌کشیده، از ماشین خیلی دور شده و در این مدت زنبور به پای پدر می‌زنه و پدر حساسیت داشته و…. حالا هم دختر کوچیک خانواده برای دستشویی مشکل پیدا کرده.
فیلم موسیقی خوبی هم داره که یک نمونه‌اش همینه:


دنیای سرمایه داری

 

دکتر فلانی: شما فکر میکنین که ترم دیگه درس یادگیری رو که من ارایه میدم بگیرین؟


من: من؟ نه! چون میخوام درس سیستمهای دینامیکی و آشوب رو بگیرم.


—–

(ایمیل)


دکتر فلانی: من متوجه شدم که برای ترم دیگه برای من یک درس یادگیری گذاشتن. تا یادمه گفتی که میخوای سیستمهای دینامیکی بگیری. من فکر کردم دیدم که در کنارش میتونی درس یادگیری من رو هم بگیری.


من: دکتر فلانی عزیز! (یعنی همون dear دکتر فلانی) متاسفانه امکانش برام وجود نداره که دو تا درس رو بگیرم و ترجیح میدم برنامه سبکتری داشته باشم. ترم آینده نمیتونم ولی شاید ترمهای بعدش درس یادگیری رو گرفتم (البته من هم به نوعی تعارف الکی کردم).


—–

(ایمیل)


دکتر فلانی: من داشتم برنامه رو نگاه میکردم و متوجه شدم که این درس یادگیری هر دو سال یه باره و معنیش اینه که تا سال دو هزار و ده ارایه نمیشه (احتمالا یعنی این که حالا خود دانی).


من: …


—–