All posts by روزبه

متن زیر نظرات شخصی نویسنده است

تازگي زوج جواني رو ديدم كه در مقابل بچه‌شون خون‌سرد بودن، سخت نمي‌گرفتن، رفتارهاي ملايم داشتن، و توجه و مراقبت‌شون از بچه كران‌دار بود (نمي‌گم محدود بود، به هر حال مراقبت و توجه رو به بچه داشتن، اما اين مراقبت چنان نبود كه زياده از حد به نظر برسه). اين مورد تنها مورد نبود كه مي‌ديدم و براي چندمين بار در چند وقت گذشته بود كه چنين زوج‌هايي مي‌ديدم. جوون‌هايي كه در برابر بچه‌هاشون (حتا نوزاد) حساسيت كران‌داري داشتن.

در نگاه اول چنين به نظرم مي‌رسه كه اين جماعت نسل جديدي هستن كه در برابر بچه‌ها از خون‌سردي بيش‌تري برخوردارن. احساس مي‌كنم (و البته فقط احساس مي‌كنم وگرنه نه مجموعه اطلاعات كافي دارم و نه استدلال محكم) كه اين نسل بعد از نسل قبلي پديد اومده‌ان. نسل قبلي نسلي بوده كه تحت شرايطي مثل انقلاب و جنگ دست به محافظت زياد از بچه‌ها زدن و حالا نسل بعدي (يعني نسل فعلي كه صاحب بچه شده‌ان) به شكل ديگه‌اي داره عمل مي‌كنه. اين طوري بگم: اگر فرض كنيم كه نسل جديد نسل خون‌سردتري هستن، به نظرم مي‌رسه كه اين رفتار نسل جديد دقيقا به خاطر يك رفتار بيش‌تر محافظه‌كارانه نسل قديم به وجود اومده (مثل سيستمي كه وضعيت فعلي‌اش نتيجه‌ي وضعيت يا وضعيت‌هاي قبلي‌اش هست).

و اما اين كه چرا به نظرم نسل قبلي زيادي محافظه‌كار بوده، من فكر مي‌كنم بعد از انقلاب ايران پدر و مادرها احساس كردن كه لازمه از بچه‌ها مراقبت كنن كه در برابر اين تغيير بزرگ صدمه نبينن. بعد از اون هم جنگ شروع شد و حكم اين بود كه از بچه‌ها مراقبت بيش‌تري صورت بگيره. به اين‌ها اضافه كنين حسي از عذاب وجدان احتمالي رو كه پدر و مادرها در برابر بچه‌ها داشته‌ان: به خاطر پديد اومدن انقلاب، به خاطر وجود يك جنگ طولاني و زندگي در كشوري توسعه نيافته.

اتفاق

فیلم اتفاق happenstance رو دیدم به خاطر آدری تاتو(۱) و صفای درونش! داستان از اتفاق می‌گه و این که تمام اتفاقات ریز و درشتی که رخ می‌دن به همدیگه ربط دارن و روی همدیگه تاثیر می‌ذارن. این طور هم می‌گه که یک تغییر کوچیک در اثر اتفاق باعث تغییرهای بزرگ‌تر در آینده می‌شه (اثر پروانه‌ای) و در مجموع نتیجه می‌گیره که به نوعی تقدیر ما چیده شده و این مجموعه اتفاقات (که شانس ما رو تشکیل می‌دن) باعث تعیین مسیر ما می‌شن.

من خودم به وجود فیدبک منفی در زندگی اعتقاد دارم و این که اتفاقاتی که برای ما می‌افتن (و مقداری جابه‌جایی در مسیر زندگی ایجاد می‌کنن) اثرشون خیلی سریع از بین می‌ره و دوباره زندگی به روال قبلی‌اش بر می‌گرده. تا جایی که می‌دونم اثر پروانه‌ای وقتی رخ می‌ده که فیدبک مثبت وجود داره و یک تغییر (هرچند کوچیک) تقویت می‌شه و باعث ایجاد تغییرات بیش‌تری می‌شه. به نظر من در زندگی واقعی این وضعیت تقویت کنندگی الزاما چندان برقرار نیست و زندگی یک روال ثابت و ساده و پایدار داره.

در عین حال معتقد هستم که در زندگی واقعی در بعضی مقاطع تغییرات کوچیک باعث تغییرات بزرگ‌تری در بعدتر می‌شن اما به نظرم تعداد این شرایط به نسبت خیلی کمه و اون چیزی که روال زندگیه اینه که همه‌ی ما به احتمال خیلی خیلی زیاد در یک مسیر مشخص و ثابت حرکت می‌کنیم.

(۱) بازی‌گر فرانسوی فیلم آملی پولان.

قطار ژو یو

فیلمی که در پایان مطمئن نیستیم که آیا فیلم دیدیم یا یک شعر که به تصویر در اومده؟ تصویرهای قشنگ و موسیقی قشنگ به همراه تصویر قشنگی از عشق (هرچند کمی اغراق شده و غیرواقعی).

کیوا

سازمانی هست به اسم کیوا که از صداقت‌اش اطلاعات زیادی ندارم اما ظاهرش خوب و هیجان‌انگیز به نظر می‌رسه. برنامه‌اش هم اینه که کسانی پول قرض می‌دن و کسانی هم در کشورهای در حال توسعه از این وام‌های بدون بهره برای کاآفرینی استفاده می‌کنن. در مورد این که پرداخت وام به کارآفرین‌ها تا چه اندازه در رفع فقر موثر خواهد بود من اطلاعی ندارم. اما دست کم این برنامه ظاهر خوبی داره و پرداخت وام برای اشتغال ایده‌ی مناسب و سالمی به نظر می‌رسه.

http://www.kiva.org

انسان به ارتباط مستقیم احتیاج داره

 

وقتی که برای اولین بار خبر ورود روزنامه‌های الکترونیکی رو شنیدیم (شاید چیزی حدود پونزده سال پیش) یکی از آشناها با این ایده چندان موافق نبود. از این می‌گفت که روزنامه فقط یک روزنامه برای خوندن نیست بلکه به همراهش خیلی آداب و رسوم دیگه هم هست از جمله این که روزنامه‌فروش رو می‌بینی و با هم صحبت می‌کنین و ارتباطات انسانی شکل می‌گیره. وقتی این پروسه رو حذف می‌کنی در واقع خیلی قسمت‌های مهم قضیه رو داری حذف می‌کنی.

به شخصی که تور به راه می‌انداخت و ملت رو به مسافرت می‌برد (عملا بدون درآمدی برای خودش) پیشنهاد دادم که از یک وب‌سایت و امکان ایمیل برای خبر دادن‌هاش و اعلام برنامه‌هاش استفاده کنه (عادت داشت که برای هماهنگی به تک‌تک مسافرها زنگ‌های چند ثانیه‌ای یا حداکثر یک دقیقه‌ای می‌زد که هماهنگی‌های سفر رو انجام بده). شخص مورد نظر با ایده‌ی من موافق نبود و می‌گفت که وقتی که از این امکانات استفاده کنیم دیگه این ارتباطات دو به دو رو از دست می‌دیم در حالی که ما با همین ارتباطات بین آدم‌ها حتا اگه با یک تلفن ساده‌ی کوتاه باشه زنده هستیم.

عجب

 

از کرامات ملت این جا یکی هم این که بعضی دخترها وقتی ازدواج می‌کنن دیگه فامیلی شوهرشون رو استفاده می‌کنن استفاده‌ای.

در رزومه‌ی طرف نگاه می‌کنین و می‌بینین که مقاله‌هاش تا سال فلان به اسم الگا تچکسینوکایا بوده و از اون به بعد مقاله‌ها به اسم الگا پیرس بیرون می‌یان.

نمی‌شه

در زندگی چیزهایی هست که چیزهای دیگه رو می‌پوشونه خوب هم می‌پوشونه. مثلا از کسی چیزی دیدین که دیگه بعد از اون قبل از هر چیز همون یک مورد به چشم‌تون می‌یاد و نه خیلی چیزهای خوب دیگه. مثلا یک عراقی رو تصور کنین که آمریکایی‌ها رو متجاوز می‌دونه. الان دیگه برای این آدم اولین چیزی که به نظر می‌یاد همون تجاوزه و دیگه نمی‌تونه نکات مثبت احتمالی حضور آمریکایی‌ها رو ببینه. یا مثلا فرض کنین شوهر یک خانوم دومین زن‌اش رو گرفته باشه. الان دیگه برای خانوم اول تنها چیزی که دیده می‌شه همون شخص هوو و مساله‌ی هووییتشه. دیگه نمی‌تونین ازش بخواین که به نکات مثبت داشتن هوو هم فکر کنه حالا گیرم که هوو در کنار بدی‌هاش دو هزار مزیت هم داشت.

فروشنده

همه کار می‌کنن و اکثرا از نیروی کار خودشون استفاده می‌کنن. یکی بازوش رو برای گرفتن پول در اختیار می‌ذاره و یکی هم مغزش رو. به هیچ کدوم این‌ها برچسب نمی‌زنن اما به یک گروه خاص که می‌رسه روشون دویست تا اسم می‌ذارن: تن فروش… خود فروش… باباجان! اولا لااقل اسم از فروش نیار. کسی تنش رو نفروخته. فوقش اینه که اجاره داده. دوم این که فکر می‌کنین استاد دانشگاه یا مدیر یک مجموعه یا کارگر یا خیلی‌های دیگه چی کار می‌کنن؟ بخشی از بدن‌شون رو اجاره می‌دن. برای مدتی محدود با شرایط از پیش توافق شده.