یکی از فیلمهایی بود که خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم. با دست خالی، هم وحشت ایجاد میکرد، هم دلهره و هم اعصاب رو به هم میریخت. فیلم در مورد یک دانشجو در رومانی هست که قصد داره بچهی ناخواستهاش رو سقط کنه و در کنار این داستان قسمتی از اوضاع و شرایط دوران پایانی کمونیسم در رومانی به تصویر کشیده میشه. از نکات جالب در مورد این فیلم اینه که در کشوری ساخته شده که در کل کشور تنها پنجاه سالن سینما وجود داشته ولی این فیلم موفق شده برندهی جایزهی نخل طلای جشنوارهی کن بشه!
All posts by روزبه
گروه بزرگی از ایرانیان! با شما هستم…
گفته میشه که نود درصد جرمها رو در آمریکا سیاهپوستها مرتکب میشن در حالی که جمعیت سیاهپوستها تنها پونزده درصد جمعیت آمریکا رو تشکیل میده.
حالا شما اگه باشین از این گزاره چه نتیجهای میگیرین؟
بذارین این طوری بگیم (با فرض درست بودن گفتهی بالا): هر مجرم در آمریکا به احتمال نود درصد سیاه پوسته. پس اگر a مجرم داشته باشیم، تعداد 0.9*a مجرم سیاه پوست داریم. اگر جمعیت آمریکا b باشه، پس 0.15*b نفر هم سیاه پوست داریم. در نتیجه احتمال این که یک سیاه پوست تصادفی (مثلا یک نفر که در خیابون میبینین) مجرم باشه برابر میشه با (0.15*a*0.9)/(b) و اگر بخواهیم احتمال مجرم بودن یک سیاهپوست رو بدونیم باید جمعیت مجرمها و جمعیت مردم آمریکا رو هم بدونیم تا بتونیم قضاوت کنیم (یا این که بدونیم که چند درصد مردم آمریکا مجرم هستن). در نتیجه هرچه قدر که جمعیت کشور بیشتر باشه، احتمال مجرم بودن یک سیاهپوست تصادفی کمتر میشه (و برعکسش هم درسته) و هر چه قدر جمعیت مجرمها کمتر باشه، باز هم احتمال مجرم بودن یک سیاهپوست کمتر میشه. یعنی اگر تعداد مجرمها به نسبت جمعیت نزدیک به صفر باشه، عملا رابطهای بین سیاهپوست بودن و مجرم بودن وجود نداره.
نتیجه: آدم بیشعور! تویی که توی بوق و کرنا کردی که سیاهپوستها چنیناند و چناناند و همهشون دزد و مجرم هستن، تویی که نژادپرستیات دهن خودت و ملت رو سرویس کرده، تویی که ژنهات جزو مسخرهترین ژنهای موجود در استخر ژن هست و اصلا معلوم نیست چه طوری تا اینجا بقا پیدا کردی، توی بیفکر جمعیت آمریکا و جمعیت مجرمها رو میدونستی که چنین نتیجهای گرفتی؟ یعنی محاسبه کردی و نتیجه گرفتی که سیاهپوستها همه دزد هستن؟
رویاها را دریابید، اگر دارید
آدم که رویا داشته باشه، فکر میکنه که چه خبرهاست. توی رویا هر کاری که بخواد میکنه و هر هورمون و مادهی شیمیایی و هرچیز لازم دیگه رو توی بدن خودش میریزه و میپاشه و عشق میکنه. نتیجه هم این میشه که فکر میکنه رضایت داره (رضایت داشتن هم الزاما شرایط به خصوصی نیست، همین که آدم احساس کنه که رضایت داره، بهجا یا بیجا، به همین میگن رضایت). در این شرایط یه دونه فایرفاکس هم که نصب بکنه، احساس میکنه تا یک قدمی دریافت جایزهی نوبل جلو رفته. توالت رفتن وسط کار رو هم در راستای تحقیقات و جابهجایی مرزهای دانش تلقی میکنه. مقام و پست و علم و ثروت و شهرت و هرچیزی رو که بخواد بالا مییاره و پایین میبره و خلاصه کاری میکنه که بیشترین لذت رو به خودش بده.
اما آدمی که رویاهاش رو از دست داده….
باید به فکر بازسازی واحد رویاپروری مغزم باشم. اوضاع جالب نیست….
چین
در غذاخوری با یک دانشجوی چینی مشغول صحبت بودم. صحبت به وضعیت فعلی ایران رسید و از نارضایتی و ناامیدی گفتم. گفت که خیلی از مشکلات مشابه رو چین داشته و همین اخیرا هم داشته. این طور میگفت که سی سال پیش در چین رقصیدن ممنوع بوده! همین طور با این که دستور خاصی برای لباس پوشیدن وجود نداشته، اما پوشیدن یک سری لباسها میتونسته باعث دردسر بشه. مثلا شخص رو به عنوان کاپیتالیست کثیف دستگیر کنن! این رو هم گفت که آزادی در حال حاضر در چین به نسبت گذشته خیلی بیشتر شده (با این که هنوز هم جای کار بیشتری داره). میگفت که اون چیزهایی که دوست داری در مملکتات وجود داشته باشن چیزهایی هستن که نیاز انسانه و دقیقا به همین دلیل هم روزی رخ خواهند داد. میگفت که جلوی این چیزها رو هر چه قدر هم که بگیرن، باز هم سر در خواهد آورد و روزی اوضاع عوض میشه چون که جلوی ذات و طبیعت انسان رو نمیشه گرفت. میگفت که در مورد چین اتفاق افتاد پس در مورد ایران هم حتما روزی اتفاق میافته.
صحبتهاش یک بخش خوشحال کننده داره: چین با اون حجم و جرمی که داره تونسته تغییر بکنه، پس چرا ایران نکنه؟! پس واقعا میشه امیدوار بود که تغییرات بزرگی در راه باشن… شاید… روزی…!
یک نکتهی دیگه رو هم باید توجه کرد: خصوصیات اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی (و خیلی عاملهای دیگه) هستن که زمینه رو برای تغییر میسازن و سرعتاش رو تعیین میکنن. پس شاید با در نظر گرفتن این نکته، با توجه به اختلافاتی که بین جامعههای ایران و چین هست، نشه به راحتی نتیجه گرفت که حتما ایران هم تغییر میکنه.
در پایان دوست چینی یک چیز رو هم اضافه کرد: همیشه آمادگی یک اتفاق جدید و خوب رو داشته باش به خصوص وقتی که شرایط در بدترین وضعیت خودشه. هیچ وقت امید رو از دست نده چون این یک قلم اگه نباشه عملا هیچ کاریاش نمیشه کرد.
با این جملهی آخرش موافقام. کمترین حسن امید داشتن اینه که انسان هنوز میتونه رویا ببافه. چیزی که برای زنده موندن لازمه (در این زمینه منتظر پستهای بعدی باشید!)
ملت بیش از اندازه فهیم
آقایون! خانومها! لطفا از استفاده از عبارت «عربهای مارمولکخور» به هر شکل ممکن خودداری کنین.
اجازه بدین این حقارت درونی ما ملت، بیش از این نمود بیرونی پیدا نکنه. بدون تعارف، همه خوب میدونیم که فعلا وضعیت ما از صد مارمولکخوری بدتره. بندازین کنار این تاریخ کهن و این تمدن دیرین رو که به درد هیچ جای الانمون نمیخوره و تنها یادآور وضعیت اسفناک و حقارت فعلیه.
کشتن
از کارمند کتابخونه خواستم فیلم Krótki film ó miłości رو بده و اشتباهی فیلم Krótki film ó zabijaniu رو داد. معادل انگلیسی اولی میشه A short film about love و معادل انگلیسی دومی میشه A short film about killing
یه جورایی توفیق اجباری بود که به خاطر یک اشتباه یک فیلم کاملا متفاوت دریافت کنم (البته هر دو از ساختههای یک فیلمساز هستن). حالتی داشت از exploration که به طور ناخواسته وارد فضایی شدم که قرار نبود بشم (به طور عادی هیچ وقت چنین فیلمی رو نمیگرفتم). فیلم در مورد کشتن بود و در لایههای مختلف و در مقیاسهای مختلف از کشتن موجودات زنده صحبت کرد. نظر شخصیام اینه که نمیشه به راحتی اظهار نظر کرد که آیا کشتن موجودات زنده کار درستی هست یا نیست. مثلا حشرهای که از در و دیوار اتاق من بالا میره، دست از این کارش نمیکشه مگر این که حیات ازش سلب بشه. و یا شاید در یک سیستم (با توجه به مشخصاتش) عدالت و آرامش برقرار نمیشه مگر این که قاتل اعدام بشه (مثلا اعدام صدام به هر حال کشتن یک انسان زنده بود و بنا بر بعضی نظرها نباید انجام میشد اما نمیشه از حق گذشت که به خیلیها هم خیلی چسبید!). به هر حال اگر هم قتل رو توجیه کنیم (چه قتل حشره در منزل و چه قتل مجرم به اسم قانون)، باید یک چیز رو هم در نظر داشت: سلب حیات از دیگر موجودات زنده (در هر مقیاسی و با هر توجیهی) همیشه باید عمل زشتی قلمداد بشه. ساختار ذهنی بشر فعلی به چنین محدودیتی احتیاج داره.
اعتقاد راسخ
بدترین وضعیت وقتیه که آدم به کاری که میکنه اعتقاد نداشته باشه. در این حال دیگه فیل هم هوا بکنه کوفت میگذره.
در طرف مقابل بهترین وضعیت وقتیه که آدم کاری رو که انجام میده قبول داشته باشه. گیرم که گوزیدن باشه.
رعایت کنین لطفا
یکی از چیزهایی که شدیدا روی اعصابمه مسافرانیه که قصد سفر به آمریکا دارن و هنوز سفرشون هم شروع نشده در فارسی ضعیف شدهان. سادهترین و ابتداییترین عبارتها رو هم مجبور هستن به انگلیسی بگن و ناگفته پیداست که به احتمال زیاد با اشتباههای تلفظی. به این اضافه کنین کسانی رو که در نوشتن، جملات انگلیسی رو چنان مینویسن انگار که یک کابوی در کنار یک پمپ بنزین در یک صحرا در حال شوت کردن یک قوطی خالی کنسرو داره میگه. بابا جان! بچههای دبیرستان هم با این غلظت به جای because نمینویسن cuz و به جای let me نمینویسنlemme . یه مقدار رعایت کنین لطفا.
تعهد
یک نفر (که به یاد نمییارم که کی بوده) گفته که مردان متاهل همیشه از این نگران هستن که نکنه به دوستان مجردشون بیشتر خوش بگذره!
نمیدونم که تاهل یا به عبارت بهتر تعهد بین دو جنس مخالف چه قدر از پشتیبانی طبیعت برخورداره اما به هر حال حتما از پشتیبانی اجتماع برخوردار بوده که چنین مفهومی (با این اعتبار و احترام) به وجود اومده. احتمالا در سیر تکامل اجتماعی لازم بوده که انسانها تعهد داشته باشن و دو به دو سعی کنن تا آخر زندگی رو با هم سر کنن. در رویاهای شخصی خیلیها هم یک زندگی با همسر مناسب به همراه بچههای جالب و خونه و زندگی و عشق و آرامش و تعهد و ایثار و ازخودگذشتگی و هزار و یک عامل دیگه وجود دارن. در عین حال وقتی که وارد این سبک زندگی میشن متوجه میشن که در کنار تمام اینها یک سری قید و بندها هم بودهان که اتفاقا همون قید و بندها باعث میشن که تعهد (و به دنبالش همون تصوری که از خانواده داریم) معنی پیدا کنه.
این که چرا در تکامل اجتماعی به تعهد نیاز هست رو نمیدونم. شاید همین اجتماعهای کوچک در قالب خانواده نوعی محافظت از افراد به وجود مییاره و در صورت نبود همین بستگیها آسیبپذیری بیشتری برای افراد ایجاد میشه. در عین حال شاید بشه برای این موضوع دلایل زیستی هم پیدا کرد (یا تراشید یا هر فعل دیگهای که مناسب بدونین!) به این ترتیب که میل به تعهد و تقید و در عوض مالکیت (مثلا احساس مالکیت نسبت به جفت) به نوعی در مجموعه ژنهای موجودات وجود داره.
اگر موضوع براتون جالب هست (یا تا حدودی جالب هست) پیشنهاد میکنم فیلم آخرین بوسه رو ببینین. فیلم در سال دو هزار و یک ساخته شده و فیلم مشابه دیگهای در سال دو هزار و شش ساخته شده که گویا دو فیلم عوامل مشترک زیادی داشتهاند. من نسخهی قدیمیتر رو دیدم که به زبون ایتالیایی هست و طبیعتا نسخهی قدیمیتر رو ترجیح میدم چون به هر حال در خلق زیبایی تکرار رو مجاز نمیدونم! فیلم زندگی چند دوست رو به تصویر میکشه که همگی با این مساله دست به گریبان هستن. یکیشون در شرف بچهدار شدنه ولی هنوز نگرانه که شاید به اندازهی کافی جوونی نکرده باشه و یکی بچه داره و از تعهدش به زندگی احساس سرخوردگی میکنه و یکی دیگه حاضر به هیچ تعهدی نیست و هر بار با یک نفره و یکی دیگه هنوز هم با قطع شدن رابطهی قبلیاش کنار نیومده و درگیره. در کنار اینها حواشی زیادی هم با همین موضوع نشون داده میشن. از جملههای جالب که در فیلم گفته شد یکی این بود که قطع رابطهی تعهد الزاما شجاعت نیست بلکه شجاعت اینه که بتونی در یک رابطه بمونی و وفادار باشی.
شوخی
به نظرم انسانها با هم شوخی میکنن که برای مدت محدودی وارد قسمتی از زندگی بشن که در شرایط عادی اجازهی وارد شدن ندارن. به همدیگه حرفی بزنن که به طور معمول پذیرفته نیست و مجاز به گفتناش نیستن. به طور موقت وارد مناطق ممنوعه و محافظتشده بشن و البته خیلی سریع هم بیان بیرون.
شوخی برای رابطهی بین انسانها لازمه که برای همدیگه قابل تحمل بشن. وقتی با کسی شوخی میکنیم در مدتی کوتاه طرف رو اذیت میکنیم اما از طرف دیگه برای طرف اعتباری ایجاد میکنیم. از این به بعد اون اعتبار کمک میکنه که طرف رو بهتر تحمل کنیم. اون چیزهایی از طرف که برای ما آزاردهنده هستن (و میتونن به رابطه لطمه بزنن) تا مدتی به چشم نمییان چرا که ما هم متقابلا برای طرف آزار ایجاد کرده بودیم.
این طوره که کسانی که به دیگران اجازهی شوخی محدود نمیدن به نوعی ایزوله میشن و امکان ورود محدود به قلمروشون رو از دیگران میگیرن. اولین نتیجهی این قضیه اینه که نقطه ضعفها و کاستیها بیشتر به چشم مییان و اختلافها بیشتر دیده میشن چون که هیچ ابزاری برای ندیدن اختلافها به دیگران ندادهان.
توضیح: شوخیهای الکی و بیمزه که تنها برای رفع تکلیف گفته میشن شوخی به حساب نمییان. شوخی وقتی شوخی میشه و کاربرد داره که واقعا بتونه به شکل اعتبار برای فرد شوخی شونده جلوه کنه.