All posts by روزبه

ارهو

«ارهو» یا Erhu یکی از سازهای چینیه که صداش برای من خیلی آشناست. به طرز عجیبی من رو به یاد اجراهایی از موسیقی سنتی ایرانی می‌اندازه. همون غم، حزن و سوز رو داره و خوب می‌تونه بخش خیالات ذهنم رو فعال کنه.

مدتی هست که (به خاطر پاره‌ای جریانات خانوادگی) سعی می‌کنم در مورد چین و فرهنگش و مردمش بیش‌تر بدونم. یکی از چیزهایی که مقداری به دنبالش بوده‌ام، موسیقی چینی بوده (در مورد بعضی فیلم‌های چینی قبلا نوشته‌ام و در مورد مردم‌شون هم بعدتر خواهم نوشت). موسیقی چینی با نوایی که اون‌قدرها هم که فکر می‌کردم عجیب و ناشناخته نیست و می‌تونم به راحتی باهاش ارتباط برقرار کنم. پیشنهاد می‌کنم اجرای زیبای زیر رو تا پایان گوش کنین.

در به در به دنبال رضایت

هدفون با «کاهش اکتیو نویز»، یعنی این که وقتی که این هدفون رو توی گوش‌تون می‌ذارین، دیگه صدایی از بیرون نمی‌یاد (بدون این که هدفون اذیت بکنه یا گوش‌هاتون رو محکم گرفته باشه) و بعد می‌تونین به صدای خیلی زیبای موسیقی که همون هدفون پخش می‌کنه، گوش کنین! قیمت‌اش هم سیصد و پنجاه دلاره.

خداوکیلی، آخرش چی؟ فرض کنیم که هدفون مارک Bose با این قابلیت‌ها و کیفیت فوق‌العاده گرفتیم. ماشین‌مون هم مجهز به فلان سیستم و بهمان خصوصیت بود. خونه‌ای هم که توش زندگی می‌کنیم، دو هزار نکته‌ی عجیب و غریب داشت که زندگی رو شیرین کنن. بعدش چی؟

مدلی که من برای رضایت انسانی قایل هستم کمابیش چیزیه شبیه به این که میزان رضایت متناسبه با اختلاف بین «توقع» و «داشته‌های واقعی». میزان توقع هم متناسبه با داشته‌ها (بگیریم به صورت خطی، مثلا میزان توقع همیشه بیست درصد بیش‌تر از میزان داشته‌ها در زندگیه به این ترتیب که هر چه قدر که آدم بیش‌تر داشته باشه، بیش‌تر هم می‌خواد). با این ترتیب هر چه قدر که میزان داشته‌ها رو افزایش بدیم، میزان رضایت داره پایین‌تر می‌یاد چون اختلاف اون‌ها هم داره متناسبا زیاد می‌شه (به این دقت کرده بودین؟). این مدل با شرایط بیرونی هم کمابیش سازگاره. این همه پیش‌رفت تکنولوژیک و بهبود سطح زندگی، الزاما منجر به افزایش رضایت نشده.

و اما خودم: باید خیلی مواظب باشم که از حدی بیش‌تر به خودم نرسم. خطرناکه. ذهن ناخودآگاه به دنبال افزایش داشته‌ها می‌ره و سعی می‌کنه که فراهم کنه، اما رضایت رو باید در چیز دیگه‌ای جستجو کنم.

My News: My News: Bracelets Medical tests Top auto-moto Underwear Free Ringtones Replica Rolex Trousers Boats Sale Auto Necklace Top casino Valium online Building materials Soma online Adipex online Credits Cases Best Ringtones Tunings Boots Get ringtones online Free Ringtones furniture Xanax online Cigarettes Phentermine online Credit FDA Approved Pharmacy �ables Blog Search the Web Phentermine No Prescription Rington Mobiles Medicine news Tramadol online Chairs Chronometer Cialis online Cheap drugs online shop ya.by Yachts Ambien online Sport Betting mp3 music for mobile Autos Ladies handbag Ear rings Free mp3 ringtones Cigarette Pills, Compare pills, Reviews pills Online notebook shop Download Ringtones Cars Intimate goods Vicodin online

تعجب می‌کنم، پس هستم

رابطه با آدم‌هایی که تعجب نکنن یا نخوان که تعجب بکنن، سخته. گاهی به افتخار دوستان‌مون تعجب می‌کنیم. مثلا وقتی که دوستی اتفاقی رو برای ما تعریف می‌کنه که براش پیش اومده، ما هم متقابلا تعجب می‌کنیم و در مقابل اون هم گاهی از شنیدن گفته‌های ما و تجربیات ما تعجب می‌کنه. گاهی هم مجبوریم برای تعجب کردن روی دانسته‌هامون سرپوش بذاریم که هنوز هم بهانه برای تعجب وجود داشته باشه. همگی هم داریم در یک بازی شرکت می‌کنیم. دنیایی عجیب و فانتزی که برای همدیگه ساختیم تا بتونیم توش زندگی کنیم و با همین بازی‌های داریم اداره‌اش می‌کنیم. تا بتونیم تحملش کنیم. دنیای بدون بازی، دنیای راحتی نیست. خانوم‌ها! آقایون! در این بازی‌های ریز و درشت شرکت کنین! کل زندگی یک بازیه، مواظب باشین قضیه جدی نشه.

عروسک‌های روسی

کسانی که خیلی بی‌نقص به نظر می‌رسن، مثل همین خیابون می‌مونن که تمام اجزاش به دقت طراحی شده که عرضش دقیقا برابر با ارتفاع ساختمون‌هاش باشه و طولش دقیقا ده برابر این دو. من می‌تونم تمام عمرم رو در همین خیابون سر کنم و زیبایی‌اش رو تحسین کنم، اما این زندگی واقعی نیست. در زندگی واقعی چیزی و کسی کامل نیست و همین بی‌نقص نبودن‌هاش هستند که باعث زیباترشدن‌اش می‌شن. در زندگی واقعی به دنبال بی‌نقصی می‌گردیم، از این طرف به اون طرف، اما در پایان هم نمی‌تونیم اون چیزی رو که می‌خواستیم پیدا کنیم. این بی‌نقص‌ها جایی وجود خارجی ندارن، به جز در داستان‌های شاه و پری (۱).

فیلم آپارتمان اسپانیایی رو چند وقت پیش دیدم که خیلی لذت بردم. داستان چند نفر از کشورهای مختلف اروپاییه که همه در یک آپارتمان زندگی می‌کنند.

و دیروز فیلم عروسک‌های روسی رو دیدم که خیلی بیش‌تر نظرم رو جلب کرد. شخصیت‌ها همون شخصیت‌های فیلم قبلی هستند که حالا بعد از چند سال همگی جمع می‌شن. موضوع اصلی هم شخصیت فرانسوی فیلمه که قصد داره یک داستان عاشقانه بنویسه اما برای موضوع با مشکل مواجه می‌شه و در این راه به این نتیجه می‌رسه که مشکل در واقع از خودشه و اول باید خودش تعریف مناسبی از عشق پیدا بکنه و بعد داستان رو ادامه بده. در عین حال برای پیدا کردن طرف مورد نظرش به دنبال یک نفر می‌گرده که کامل باشه ولی چنین کسی رو پیدا نمی‌کنه.

یکی از نقل‌قول‌های جالب داخل فیلم این بود که خواهر داماد در مراسم عروسی برادرش خطاب به داماد گفت: «در دنیا حدود چهار میلیارد زن وجود داره و خیلی مهمه که تو تونستی تصمیم بگیری از بین این تعداد زیاد فقط به یک نفر تعهد داشته باشی»

(۱) نقل به مضمون از گفتارهای فیلم به همراه برداشت‌های شخصی

به این فکر کرده بودین؟

وقتی به کسی فحش می‌دیم، ممکنه بگیم «شتر خر»، اما نمی‌گیم «خر شتر»؛ در حالی که هم «خر» و هم «شتر» هردو صفت هستند. یعنی این که در فارسی وقتی که در جمله از بیش از یک صفت استفاده می‌کنیم، الزاما هر ترتیبی از صفت‌ها استفاده نمی‌شه و بستگی به این داره که کدوم صفت بعد از کدوم صفت قرار می‌گیره. فقط مطمئن نیستم که آیا رابطه‌ی تعدی برای این مساله برقرار هست یا نه.

ایام غم

بالاخره موفق شدم فیلم پرسپولیس ساخته‌ی مرجان ساتراپی رو ببینم (قبلا دو جلد کتاب‌اش رو خونده بودم). دوست معتقد بود که فیلم به مقدار زیادی شخصیه و در واقع تجربیات شخصی فیلم‌ساز بوده که به تصویر در اومده و الزاما هم نباید برای هر بیننده‌ای جالب باشه. من هم با این نظر موافقم. یک نفر بچگی تا بزرگ‌سالی‌اش رو تعریف می‌کنه و همین! در عین حال یک چیز هست که باعث می‌شه این اثر برای من لذت‌بخش باشه و اون اینه که تا حد زیادی وصف‌الحال بود. من دو سال سن داشتم که جنگ شروع شد و به خاطر زندگی در کرمانشاه، شهری کمابیش نزدیک به مرز با عراق، با جنگ رابطه‌ی نزدیکی برقرار کردم! در کنار اون هم پیچیدگی‌های (سیاسی اجتماعی) داخل کشور رو اضافه کنین که سال‌هاست در جریان‌اش هستم و به نوعی باهاش در ارتباط بوده‌ام. برای همین احساس خوبی پیدا کردم که دیدم یک نفر داره مشکلات من رو بازگو می‌کنه (فریاد هم نمی‌زنه، بلکه فقط یک بار بازگو می‌کنه).

بعد از دیدن فیلم، با بچه‌ها در این مورد صحبت کردیم که چرا ایران این همه سختی کشیده. دوست معتقد بود که ایران سختی زیادی نکشیده. می‌گفت که ژاپن خیلی بیش‌تر سختی کشیده (دست کم با همون جنگی که داشته)‌ و چین هم همین‌طور (در کنار ورود کمونیسم و تحول‌های ناخوشایندش، اضافه کنین انقلاب فرهنگی‌اش رو) و اروپا هم سختی زیادی کشیده (دو جنگ مفصل رو در نظر بگیرین) و آمریکا هم به نوبه‌ی خودش همین طور (درسته که ما اعتقاد داریم که اون‌ها حمله کردن، اما مردم‌اش اعتقاد دارن که همیشه بهشون حمله شده). ایران هم استثنا نیست. شاید ما هم باید سال‌های زیادی رو با درد و رنج بگذرونیم تا این که روزگار بهتری برسه.

عجیبه… شواهد همه این طور می‌گن که روزگار بهتری خواهد رسید… اما عجیبه که دل چیز دیگه‌ای می‌گه (شاید امیدم رو از دست دادم؟).

چهار ماه و سه هفته و دو روز

یکی از فیلم‌هایی بود که خیلی تحت تاثیرش قرار گرفتم. با دست خالی، هم وحشت ایجاد می‌کرد، هم دلهره و هم اعصاب رو به هم می‌ریخت. فیلم در مورد یک دانشجو در رومانی هست که قصد داره بچه‌ی ناخواسته‌اش رو سقط کنه و در کنار این داستان قسمتی از اوضاع و شرایط دوران پایانی کمونیسم در رومانی به تصویر کشیده می‌شه. از نکات جالب در مورد این فیلم اینه که در کشوری ساخته شده که در کل کشور تنها پنجاه سالن سینما وجود داشته ولی این فیلم موفق شده برنده‌ی جایزه‌ی نخل طلای جشنواره‌ی کن بشه!

گروه بزرگی از ایرانیان! با شما هستم…

گفته می‌شه که نود درصد جرم‌ها رو در آمریکا سیاه‌پوست‌ها مرتکب می‌شن در حالی که جمعیت سیاه‌پوست‌ها تنها پونزده درصد جمعیت آمریکا رو تشکیل می‌ده.

حالا شما اگه باشین از این گزاره چه نتیجه‌ای می‌گیرین؟

بذارین این طوری بگیم (با فرض درست بودن گفته‌ی بالا): هر مجرم در آمریکا به احتمال نود درصد سیاه پوسته. پس اگر a مجرم داشته باشیم، تعداد 0.9*a مجرم سیاه پوست داریم. اگر جمعیت آمریکا b باشه، پس 0.15*b نفر هم سیاه پوست داریم. در نتیجه احتمال این که یک سیاه پوست تصادفی (مثلا یک نفر که در خیابون می‌بینین) مجرم باشه برابر می‌شه با (0.15*a*0.9)/(b) و اگر بخواهیم احتمال مجرم بودن یک سیاه‌پوست رو بدونیم باید جمعیت مجرم‌ها و جمعیت مردم آمریکا رو هم بدونیم تا بتونیم قضاوت کنیم (یا این که بدونیم که چند درصد مردم آمریکا مجرم هستن). در نتیجه هرچه قدر که جمعیت کشور بیش‌تر باشه، احتمال مجرم بودن یک سیاه‌پوست تصادفی کم‌تر می‌شه (و برعکسش هم درسته) و هر چه قدر جمعیت مجرم‌ها کم‌تر باشه، باز هم احتمال مجرم بودن یک سیاه‌پوست کم‌تر می‌شه. یعنی اگر تعداد مجرم‌ها به نسبت جمعیت نزدیک به صفر باشه، عملا رابطه‌ای بین سیاه‌پوست بودن و مجرم بودن وجود نداره.

نتیجه: آدم بی‌شعور! تویی که توی بوق و کرنا کردی که سیاه‌پوست‌ها چنین‌اند و چنان‌اند و همه‌شون دزد و مجرم هستن، تویی که نژادپرستی‌ات دهن خودت و ملت رو سرویس کرده، تویی که ژن‌هات جزو مسخره‌ترین ژن‌های موجود در استخر ژن هست و اصلا معلوم نیست چه طوری تا این‌جا بقا پیدا کردی، توی بی‌فکر جمعیت آمریکا و جمعیت مجرم‌ها رو می‌دونستی که چنین نتیجه‌ای گرفتی؟ یعنی محاسبه کردی و نتیجه گرفتی که سیاه‌پوست‌ها همه دزد هستن؟

رویاها را دریابید، اگر دارید

آدم که رویا داشته باشه، فکر می‌کنه که چه خبرهاست. توی رویا هر کاری که بخواد می‌کنه و هر هورمون و ماده‌ی شیمیایی و هرچیز لازم دیگه رو توی بدن خودش می‌ریزه و می‌پاشه و عشق می‌کنه. نتیجه هم این می‌شه که فکر می‌کنه رضایت داره (رضایت داشتن هم الزاما شرایط به خصوصی نیست، همین که آدم احساس کنه که رضایت داره، به‌جا یا بی‌جا، به همین می‌گن رضایت). در این شرایط یه دونه فایرفاکس هم که نصب بکنه، احساس می‌کنه تا یک قدمی دریافت جایزه‌ی نوبل جلو رفته. توالت رفتن وسط کار رو هم در راستای تحقیقات و جابه‌جایی مرزهای دانش تلقی می‌کنه. مقام و پست و علم و ثروت و شهرت و هرچیزی رو که بخواد بالا می‌یاره و پایین می‌بره و خلاصه کاری می‌کنه که بیش‌ترین لذت رو به خودش بده.
اما آدمی که رویاهاش رو از دست داده….
باید به فکر بازسازی واحد رویاپروری مغزم باشم. اوضاع جالب نیست….

چین

در غذاخوری با یک دانشجوی چینی مشغول صحبت بودم. صحبت به وضعیت فعلی ایران رسید و از نارضایتی و ناامیدی گفتم. گفت که خیلی از مشکلات مشابه رو چین داشته و همین اخیرا هم داشته. این طور می‌گفت که سی سال پیش در چین رقصیدن ممنوع بوده! همین طور با این که دستور خاصی برای لباس پوشیدن وجود نداشته، اما پوشیدن یک سری لباس‌ها می‌تونسته باعث دردسر بشه. مثلا شخص رو به عنوان کاپیتالیست کثیف دستگیر کنن! این رو هم گفت که آزادی در حال حاضر در چین به نسبت گذشته خیلی بیش‌تر شده (با این که هنوز هم جای کار بیش‌تری داره). می‌گفت که اون چیزهایی که دوست داری در مملکت‌ات وجود داشته باشن چیزهایی هستن که نیاز انسانه و دقیقا به همین دلیل هم روزی رخ خواهند داد. می‌گفت که جلوی این چیزها رو هر چه قدر هم که بگیرن، باز هم سر در خواهد آورد و روزی اوضاع عوض می‌شه چون که جلوی ذات و طبیعت انسان رو نمی‌شه گرفت. می‌گفت که در مورد چین اتفاق افتاد پس در مورد ایران هم حتما روزی اتفاق می‌افته.

صحبت‌هاش یک بخش خوشحال کننده داره: چین با اون حجم و جرمی که داره تونسته تغییر بکنه، پس چرا ایران نکنه؟! پس واقعا می‌شه امیدوار بود که تغییرات بزرگی در راه باشن… شاید… روزی…!

یک نکته‌ی دیگه رو هم باید توجه کرد: خصوصیات اخلاقی و فرهنگی و اجتماعی (و خیلی عامل‌های دیگه) هستن که زمینه رو برای تغییر می‌سازن و سرعت‌اش رو تعیین می‌کنن. پس شاید با در نظر گرفتن این نکته، با توجه به اختلافاتی که بین جامعه‌های ایران و چین هست، نشه به راحتی نتیجه گرفت که حتما ایران هم تغییر می‌کنه.

در پایان دوست چینی یک چیز رو هم اضافه کرد: همیشه آمادگی یک اتفاق جدید و خوب رو داشته باش به خصوص وقتی که شرایط در بدترین وضعیت خودشه. هیچ وقت امید رو از دست نده چون این یک قلم اگه نباشه عملا هیچ کاری‌اش نمی‌شه کرد.

با این جمله‌ی آخرش موافق‌ام. کمترین حسن امید داشتن اینه که انسان هنوز می‌تونه رویا ببافه. چیزی که برای زنده موندن لازمه (در این زمینه منتظر پست‌های بعدی باشید!)