All posts by روزبه

لطفا بچه‌ها را به این بازی‌ها وارد نکنید

قبلا از می‌نیمم محلی در اقتصاد و اجتماع گفتم و این که احتمالا در پروسه‌هایی که نتایج‌شون با تاخیر همراه هستند، شاید نوعی دخالت مرکزی محدود بد نباشه. یکی از این موارد هم بچه‌ها هستند.

اگر من رهبر یک ملت (یا رهبر یک انقلاب یا هرچی) باشم، هرگونه عکاسی مدل‌وار از بچه‌ها رو ممنوع می‌کنم. اصلا عکاسی ممنوع باشه مگر این که بچه‌ها به طبیعی‌ترین شکل و با طبیعی‌ترین فیگور ظاهر بشن. در ضمن عکس باید بدون هیچ‌گونه زیبانمایی و یا تلاش برای زیبا نشون دادن گرفته بشه. هرگونه حضور بچه‌ها در امور مربوط به مد (فشن) هم اکیدا ممنوع خواهد بود، با هر توجیهی و هر تحلیلی که می‌خواد داشته باشه.

به این‌ها اضافه کنین ممنوعیت هرگونه حضور بچه‌ها در فعالیت‌هایی که با حضور در اون فعالیت‌ها، نوعی گرایش سیاسی نشون داده می‌شه.

ایرانی‌ها باهوش‌ترین مردم دنیا هستند

ایرانی‌ها باهوش‌ترین مردم دنیا هستند! این عبارت از جمله عبارت‌هاییه که مغز و روح و جسم من رو به هم می‌ریزه. حساسیت پیدا کرده‌ام. حاضرم شرفم رو هم بدم که برای چند لحظه هم که شده به گوینده‌ی جمله بتوپم. حاضرم شعور و تربیت و سابقه‌ام رو (اگر باشه) بذارم و با تمام توان با گوینده برخورد کنم، برخورد تند. باباجان! این حرفه که می‌زنی؟ اگر ما باهوش‌ترین ملت دنیا بودیم که وضع این نبود. کسی که سی سال انتخابات تحریم کرده و هنوز هم نتیجه‌ای نگرفته و هنوز هم تحریم می‌کنه و دریغ از یک حلقه‌ی ساده‌ی فیدبک که تجربه کسب کنه، باهوشه؟ یعنی کسی که از خروجی‌اش به ورودی‌اش حتا یک دونه سیم، یک سیم ساده هم وصل نشده، چه طوری باهوشه؟

طول عمر دوستی

قبلا گفته بودم که دوستی شامل مرور زمان می‌شه و با گذشت زمان حرف‌ها و دغدغه‌های مشترک کم می‌شن و متناسبا گفتنی‌ها کم می‌شن و به همین ترتیب ارتباط سخت‌تر می‌شه. هنوز هم به همون گفته اعتقاد دارم اما یک چیز رو در نظر نگرفته بودم. در ارتباط و دوستی یک جور حس هست که هنوز سر جاشه و با مرور زمان کم‌رنگ نمی‌شه. در این مدت سفر به ایران دوستان زیادی رو دیدم که الان دیگه دنیاهای کاملا متفاوتی داریم؛ اما هنوز یک حس مشترک بین ما هست. با خیلی‌هاشون که هستم حرفی برای گفتن نداریم اما حسی دارم که آرامش می‌ده. این آرامش از کجا می‌یاد؟ نمی‌دونم! شاید تاریخ مشترک یا خاطرات مشترک. مثلا برای شوخی واقعی با یک دوست، حتما عمر دوستی هم مهمه. هرچه قدر که طرف باجنبه هم باشه، باز هم زمان لازمه که بتونن دو نفر با هم شوخی کنن. به هر حال، در مدل قبلی از دوستی باید تجدیدنظر کنم.

خبر خوش غیر هسته‌ای

با توجه به استقبال گسترده‌ی امت همیشه در صحنه، از این پست به بعد، کامنت‌های این مجموعه یادداشت باز می‌شوند. باشد که هر بار که به این جا سر می‌زنیم، صد کامنت غیر اسپم جدید اضافه شده باشند.

بقال و تکامل

مدت زیادیه که اعتقاد دارم که آزادی کامل حتما منجر به تعادل در شرایط مناسب می‌شه. آزادی کامل در اجتماع و اقتصاد هم دو نمونه هستند. اجتماع رو ول کنین به حال خودش، افراد و گروه‌ها تعامل می‌کنن، همدیگه رو اصلاح می‌کنن و در به‌ترین و کاراترین حالت ممکن قرار می‌گیرن. سیستم اقتصادی رو به حال خودش بذارین و دست‌کاری (یا همون انگولک) نکنین، خودش به به‌ترین شکل ممکن در می‌یاد. اما در حال حاضر به نتایج دیگه‌ای هم رسیده‌ام.

الان دیگه به نظرم صرف بازار کاملا آزاد بدون دخالت کافی نیست. علت‌اش هم می‌نیمم‌های محلی هستند که مجموعه در اون‌ها قرار می‌گیره. برای نمونه بقال سر من کلاه می‌گذاره و من دست‌ام به هیچ جا نمی‌رسه. بقال هم به طور موضعی و کوتاه مدت سود می‌کنه و اگه دخالتی انجام نشه، در همین نقطه می‌مونیم. این جاست که من مصرف‌کننده به کمی حمایت احتیاج دارم. در رانندگی هم همین طور، صرف این که مردم خودشون همدیگه رو کنترل کنن و راننده‌های خوب از طریق بازخورد اعمال‌شون تشویق بشن به رانندگی به‌تر، کافی نیست. اگر قرار بود کافی باشه، تا الان اکثر رانندگان ایرانی متوجه شده بودن که خوب رانندگی کردن هم کاراتره، هم سریع‌تر و هم آرام‌تر و سودش هم به همه می‌رسه.

در روند تکامل (مثلا تکامل تدریجی) این فرصت وجود داره که به نقاط دیگه‌ای از فضای حالت‌ها بریم و مناطق دیگه‌ای رو کشف کنیم و اگه مناسب بود، اون جا بمونیم (البته این مساله هنوز برای من خوب جا نیفتاده). برای مثال چیزهایی شبیه به بال روی بعضی از موجودات سبز شدن و کم‌کم کارا نشون دادن و باعث بقای بیش‌تر شد و در نتیجه بال در بعضی موجودات باقی موند. احساس می‌کنم در مسایل اجتماعی و یا اقتصادی الزاما مساله به این سادگی نیست. البته شاید هم این سیستم‌ها بتونن نقاط دیگه‌ای از فضای حالت رو کشف کنن، اما با کمی دست‌کاری بتونیم به این روند سرعت بیش‌تری ببخشیم.

جا داره که تشکر کنم از دوست (۱) که در این مورد برای من صحبت کرد که اون چیزی که از بازار آزاد مهم‌تره طراحی مکانیزمه (که برای نمونه بازار آزاد هم یکی از مکانیسم‌های طراحی شده است). با طراحی یک مکانیزم مشخص می‌کنین که سیستم در چه نقطه‌ای قرار می‌گیره.

پس نوشت: من نه اقتصاددان هستم و نه جامعه‌شناس و نه خیلی چیزهای دیگه. احتمال زیادی وجود داره که متن نادقیق یا ناصحیح باشه.

(۱) محمد جنتی فرد

بی‌تعارف

در ادامه‌ی صحبت قبلی، از مزایای مهاجرت به خارج از ایران، یکی هم این که احتمالا در معرض تعارف کم‌تری خواهید بود، اگر که قدر بدانید.

تعارف

تعارف یعنی تجاوز آشکار به جسم و جان و روح تعارف شونده. یعنی این که من در مورد مسایل پیش پا افتاده‌ی خصوصی تو هم می‌تونم اظهار نظر کنم: باید پرتقال بخوری، حتا اگر مایل نباشی. یعنی این که چنان روی اعصاب و روان‌ات راه برم که دیوانه‌ات کنم (و با وقاحت تمام هم این کار رو ادامه خواهم داد). یعنی این که ما یک گروه انسان‌های مشکل‌دار در ارتباط هستیم؛ من دویست بار گفتم بخور و تو دویست بار جواب دادی الان میل نداری و اگه مایل باشی خودت می‌خوری و نیازی به گفتن نیست. یعنی دویست بار یک جمله بره و برگرده، بدون تغییر. حالا کانال ارتباطی مشکل داشته؟ فرستنده یا گیرنده مشکل داشته‌اند؟ دیکود یا انکود کردن پیام مشکل داشته؟ کسی این وسط از هوش کافی برخوردار نبوده که هنوز موفق نشده تجربه کسب کنه (فیدبک بگیره) که هم‌چنان داره همون عمل قبلی رو تکرار می‌کنه و تکرار می‌کنه و تکرار می‌کنه و هنوز هم دو طرف سر خونه‌ی اول هستند؟! «کلود شانون» جا داشت این شکل ارتباط رو هم در تئوری اطلاعات‌اش وارد کنه. هر چی باشه از هر صد نفر انسان در دنیا، یک نفرشون ایرانیه.

ما متوهم‌ها

از این می‌گه که ما ملت توهم توطئه داریم و من هم موافقت می‌کنم. از این می‌گه که خیلی ساده‌انگارانه است که فکر کنیم مسایل جهان رو می‌فهمیم و من می‌گم که خیلی سخت‌گیرانه است که فکر کنیم از جهان هیچ چیزی نمی‌فهمیم. می‌گه که خیلی احمقانه است که فکر کنیم روابط دنیا به همین سادگیه که فکر می‌کنیم و من می‌گم که اتفاقا خیلی احمقانه است که برای هر واقعه‌ای دلیلی پشت پرده قایل باشیم. با اطمینان می‌گه که دنیا رو سیصد نفر می‌گردونن که اکثرا هم یهودی هستند و معتقده که برای جنگ و اقتصاد و هر اتفاقی، همین سیصد نفر هستند که تصمیم می‌گیرند و ما همه هیچ کاره‌ایم. من از این که این حرف‌ها رو باور نمی‌کنم و هنوز توی این دنیا برای خودم نقش قایل هستم خوشحالم و اون از این که به سادگی تحمیق نشده خوشحاله. من دلم برای اون می‌سوزه، برای سادگی‌اش و زندگی سخت‌اش. اون دلش برای من می‌سوزه، برای سادگی من و حماقت‌ام.