به هموطنان بگویید گله کردن از بخشهای زشت فرهنگ ماست*. لطفا این اندازه اصرار نورزند.
* حتا به زشتی تعارف
به هموطنان بگویید گله کردن از بخشهای زشت فرهنگ ماست*. لطفا این اندازه اصرار نورزند.
* حتا به زشتی تعارف
میتونم با خاطرات جنگ هرکدومشون رو تا یک ساعت سرگرم کنم. از کشتهشدههای اطرافم، دوست و فامیل و همسایه بگم. از این که در یک شهر نسبتا نزدیک به مرز زندگی میکردیم و وسط بمب و موشک بودیم. چند بار بمب به نزدیکیهام خورده و من هنوز زنده هستم. این که یک سال مدرسه نداشتیم و از تلویزیون درس میخوندیم. این که بمباران برام عادی شده بود و الان روانم غیرعادی شده. نتیجه هم معلومه؛ با چشمهای باز و دهن باز به من نگاه میکنن و میگن «وی کنت ایمجین!». سرگرم کردن مردم به مدت زیاد بدون هیچ دروغی، کار سادهای نیست. به قول اون جوک*، خدایا! این شادی رو از ما نگیر!
* خانوادهی فقیری نشسته بودن و ناگهان از پدر خانواده صدایی در مییاد. بچهها همه میزنن زیر خنده. پدر خانواده با چشمهایی پر از اشک دستهاش رو به سمت آسمون میبره و میگه «خدایا! این شادی رو از ما نگیر!».
این مجموعه یادداشتهای ما هم دو ساله شد. مبارکا باشد! کاری رو به مدت دو سال پیوسته انجام دادیم، دست مریزاد. باشد که شمشیربازیمان هم دو ساله شود.
اجازه بدین طبق سنت همه ساله، تولد ولادیمیر لنین رو هم تبریک بگیم (حالا هر چه قدر هم که طرفدار مکتب اتریش باشیم). آقا، تولدت مبارک باشه!
«ش» مدتی بود که باردار بود. امروز عصر در فیسبوک نوشته «دارم بچهام رو به دنیا مییارم».
خواهر من! شما برو رو کارت تمرکز کن که این بچه بیاد بیرون. برای چند لحظه هم که شده از گزارش فیسبوکی دست بردار.
شورش رو در آوردین به خدا….
شراره کوییز شخصیت رو شرکت کرد و مشخص شد از بین قوری و باسن، به قوری شباهت بیشتری داره.
در چند روز گذشته به ویسکانسین رفتم که در مسابقات شمشیربازی دانشگاههای آمریکا شرکت کنم. نتیجه هم این بود که از بیست و هشت تیم، بیست و شیشم شدیم. یک علت عمدهی این باخت سنگین تیمی هم وجود من بود که به مقدار قابل توجهی میانگین رو پایین آوردم: از بیست مسابقه هر بیست تا رو باختم! این هم عکس من در یکی از مسابقات (من نفر سمت راست هستم):
گاهی هم به این فکر میکنم که احتمالا هدف از آفرینش انسان این بوده که بچههای بیسرپرست رو به فرزندی قبول کنه، بزرگ کنه، تربیت کنه و در پایان هم خودش بمیره. همین.
به نظرم باید بهانهی مناسبی برای خلقت باشه.
از سه هفتهی پیش ایمیلهای مفصل اومد و در روزنامهها نوشتن که از آمریکا به مکزیک سفر نکنین چون اوضاع خرابه. کار قاچاق و درگیری بالا گرفته. یکی از مسوولان مرز هم به علت وضعیت بد از کارش استعفا داده. هر از گاهی هم خبرهایی میرسید که دوازده جسد در فلان نقطه پیدا شده و نه جسد دیگه در بهمان نقطه و چند صد نفر به گروگان گرفته شدهاند. عموی فلان دوست غیب شده و دایی بهمان دوست ناپدید. نتیجه این که ما هم با ماشین سفری به شهر مونتری در مکزیک داشتیم!
فعلا این عکس رو داشته باشین از کابریتو، غذای سنتی شهر مونتری (بز کباب شده روی ذغال). عکسهای بیشتری رو بعدا خواهم گذاشت
.