All posts by روزبه
هنر نزد ایرانیان است و بس
جامعهی ایرانی بسته است.
همین دیگه. واقعا انتظار دارین چه توضیحی اضافه کنم؟
صدای ما را از غرب میشنوید
این همه از مد گفتن و این که مد داره در خارج مردم رو هدایت میکنه و آمریکا سردمدار غربه (؟) و انحطاط اخلاقی و سقوط خانواده و اینها در غرب اتفاق افتاده و فرهنگشون منحطه، بذارین ما هم دو کلمه بگیم: من اینجا مد ندیدم. همون شلوار جین خودمون و یک تیشرت خیلی معموله. گاهی پسرها شلوار کوتاه بلند و دخترها شلوارکوتاه کوتاه میپوشن (معمولا شلوار پسرها بلندتر هست و گویا اگر کوتاه باشه، تمایلات همجنسگرایانه رو نشون میده). در هر حال هم به احتمال زیاد لباس به چیزی شبیه به پیژامهی توی خونه یا لباسخواب که ما میشناسیم بیشتر شبیه هست تا لباس بیرون (به نظرم باز بودن لباسها بیشتر تمایلات دمایی رو نشون میده تا تمایلات ج.ن.سی!). خیلی از مردم دمپایی عربی میپوشن و وقتی راه میرن دمپایی رو خرخر دنبال خودشون میکشن (خودتون تصور کنین که این وضعیت چه قدر مد رو به یاد میآره!). توی خیابون و اداره و مرکز خرید الزاما لباس نو به تن مردم نمیبینین؛ همون لباس همیشگی که همه جا میپوشن به تنشونه. جواهر و زینتآلات هم در حد ساده استفاده میکنن چنان که بیشتر از این که مد رو تداعی کنه، تلاش دلسوزی برانگیزی رو برای زیبا شدن به یاد میآره. مفهوم خانواده و تعهد مهمه (دست کم در ظاهر که ما دیدیم). دین و خدا و پیغمبر هم در زندگی از اهمیت خیلی بالایی برخورداره (باز هم دست کم در ظاهری که ما دیدیم). حالا این که چرا قضیه تا این اندازه متفاوت با اون چیزیه که ما شنیده بودیم، خدا میدونه. آیا تگزاسی که ما توش زندگی میکنیم دهاته و بقیهی آمریکا از اون خارجهاست که همیشه میگفتن؟ خدا میدونه!
اگر میتونستم از دوازده دخترون
گروه «دوازده دختر» یک گروه موسیقیه که در سال دو هزار و یک تشکیل شد. تعداد نوازندهها اول دوازده دختر بود که بعدا به سیزده نفر افزایش پیدا کرد (گویا دوازده در فرهنگ چینی عدد زنانهای هست). اعضای این گروه از بین چهار هزار نفر انتخاب شدهاند و هرکدوم جداگانه تحصیلات موسیقی داشتهاند. همگی از سازهای سنتی چینی استفاده میکنن و هم موسیقیهای چینی اجرا میکنن و هم موسیقیهای غربی. یکی از نکات جالب این گروه برای من همینه که یک چاشنی شرقی به موسیقیهای غربی میدن که احتمالا تا حدودی به خاطر سازهاشون باشه که روح شرقی دارن. شما بگو پل بین شرق و غرب!
اجرایی که در زیر میبینن، همون قطعه موسیقیای هست که در پست قبل گذاشتم. به تفاوتهاشون دقت کنین:
اگر میتونستم
قطعه موسیقی El Cóndor Pasa (به معنای اگر میتونستم) از کارهای موسیقیدان پرویی «دانیل آلومیا روبلز» هست که شاید شناختهشدهترین قطعهی موسیقی در دنیا باشه که به اسم کشور پرو باشه. اینجا در مورد این قطعه بیشتر بخونین و اجرایی از اون رو در پایین ببینین (لطفا در حین تماشای ویدیو از تحسین صحنهها غافل نشین). نیاز به گفتن نیست که فردا نسخهی دوازده دخترونش رو هم همین جا خواهم گذاشت.
فرزندخواندگی
سرکار خانوم آنجلینا جولی! سرکار خانم مدونا! سرکار خانم جنیفر آنیستون! خواهران من! برین فیلمتون رو بازی کنین، آوازتون رو بخونین، اگر مایل بودین قر بدین، هر کاری دوست دارین بکنین. شما رو سر جدتون، دست از سر فرزندخواندگی وردارین. لطفا اجازه بدین مسایل قاطی نشن. خدا حفظتون کنه.
پایان ترم
در گزارش پروژهی پایان ترم، باید اعضای تیم بنویسن که هرکس در انجام پروژه چه نقشی داشته. وقتی میبینم «لورا» دختر شلوار کوتاه پوش با یک خروار آرایش نقش خودش رو نوشته Team Motivation، تحسین میکنم این همه صداقت رو.
آیا اعدام یک راه حل تنبیهی مناسب است؟
نظر من اینه که برای تصمیمگیری در مورد مناسب بودن اعدام، بهتره که مساله رو «کمی» کنیم. به نظر من کل سودی که از اعدام مجرمها به دست مییاد به این شکله:
E = p*a + (1-p)*b
که در اون E به معنای سود کلی از اعدامه (در واقع امید ریاضیه). اگر این رقم بالاتر از صفر باشه، کمابیش اعدام رو توجیه میکنه و اگر منفی باشه، یعنی این که اعدام موجه نیست. همینطور p در اینجا احتمال صحیح بودن تصمیم برای اعدامه. اگر احتمال خطا در قضاوت وجود داشته باشه، این عدد کم میشه و اگه احتمال خطای قضاوت کم باشه، این عدد به «یک» نزدیکتر میشه. با این ترتیب اگر به سیستم قضایی و تحقیقاتی اعتماد داریم و با احتمال زیادی کارشون رو درست انجام میدن، معناش این هست که شانس بد بودن اعدام کمتر میشه. این به این معنا نیست که سیستم قضایی قابل اعتماد منجر به اعدام بیشتر میشه، بلکه این پارامتر به نوعی شانس اعدام رو پایین مییاره در شرایطی که سیستم کیفری قابل اعتماد نیست. پارامتر a به معنای سودیه که از اعدام عادلانه به دست مییاد (مساله کمی گنگ هست و با کمی چشمپوشی در نظر میگیریم که مثلا یک مجرم واقعی رو عادلانه محاکمه کرده باشیم و اعدام کنیم). مثلا اگر اعدام یک مجرم باعث عبرت دیگران بشه و از جرمهای بعدی جلوگیری بکنه، این سود بیشتره. و یا اگر یک جامعه بیتفاوت باشن و هر چه قدر هم که مجرمها رو اعدام کنیم، باز هم تغییری در حال مجرمهای آینده به وجود نیاد، در این صورت اعدام کردن یک راه حل مناسب نیست. و یا اگر اعدام، حتا عادلانه اش، باعث اثرات منفی در جامعه میشه، باز هم مقدار این عدد کاهش پیدا میکنه. پارامتر b هم به معنای سودیه که از اعدام ناعادلانه ناشی میشه (یا به عبارت دیگه این عدد یک عدد منفیه که مقدارش ضرری رو نشون میده که با اعدام ناعادلانه حاصل میشه). این ضرر میتونه مقدار بد بودن اعدام ناعادلانه رو نشون بده. حالا بیاین و تصمیمگیری کنین که آیا بهتره راه اعدام رو پیش بگیریم یا نه.
البته میشه حالتهای دیگهای رو اضافه کرد که به نظرم برای ساده کردن موضوع لازم نیستن: مثلا سودی که از اعدام ناعادلانه ناشی میشه یا ضرری که از اعدام عادلانه میرسه.
نظر شخصی: به مقدار زیادی به سیستم کیفری یک کشور ربط داره. در شرایطی که دستگاههای قضایی و تحقیقاتی قابل اعتماد نیستن، ضریب پارامتر a (یعنی p) کم میشه و در نتیجه امیدریاضی کل کاهش پیدا میکنه. پس برای جایی مثل ایران، به نظر من، این امیدریاضی بالا نیست. از طرف دیگه، نظر شخصی من اینه که زندگی از ارزش خیلی خیلی زیادی برخورداره و گرفتن زندگی یک انسان کار خیلی سنگینیه. این سنگینی وقتی خیلی بیشتر میشه که زندگی اون انسان ناعادلانه گرفته شده باشه (مثلا اعدام یک متهم وقتی که واقعا مجرم نبوده و اشتباهی اعدام شده باشه). به نظر من بد بودن این قضیه چنانه که باعث میشه پارامتر b در فرمول بالا عدد منفی با اندازهی خیلی بزرگی بشه چنان که امیدریاضی گفته شده رو به مقدار خیلی زیادی پایین مییاره.
با تمام اینها کی اعدام مجاز شمرده بشه؟
وقتی که پارامترp به اندازهی کافی به عدد «یک» نزدیک باشه (یعنی عدالت تا حدود زیادی تضمین شده باشه) و عدد a هم به اندازهی کافی بزرگ باشه (یعنی در اعدام عادلانهی یک مجرم به اندازهی کافی منافع عمومی وجود داشته باشه) و اندازهی عدد b هم از حدی بزرگتر نباشه (بنا به نظر گروهی، نمیدونم کی!)، در اون صورت اگر اندازهی این امید ریاضی از صفر بزرگتر شد، میشه به اعدام به عنوان یک راه حل تنبیهی نگاه کرد و در غیر این صورت اعدام راه مناسبی نیست. به همین راحتی!
از عجایب
اگر فکر کردین که انسان تنها حواس پنجگانه داره، اشتباه کردین! دست کم دو حس دیگه هم هست (به حواسی مثل حس شیشم و مانند اون کاری ندارم): یکی حس حرکت (مثلا سقوط کردن رو حس میکنین حتا اگر چشم و گوشتون بسته باشه) و یکی هم حس قرار داشتن در یک موقعیت در فضا (proprioception). کسانی هستن که در پردازش این حسها مشکل دارن که به این مشکل اختلال پردازش حواس (sensory processing disorder) گفته میشه. در این شرایط شخص بیمار میتونه تحریکهای محیطی رو حس کنه اما به درستی درک نمیکنه.
این بیماری درمان دارویی نداره اما با یک مجموعه رژیمهای حسی میتونن شرایط رو بهبود بدن. اگر درست متوجه شده باشم، مغز رو در مورد دریافتهاش از محیط دوباره تربیت میکنن (لطفا اصلاح کنید اگر اشتباه میکنم). دو نمونه از این تمرینها هم بازی با ترامبولین و پریدن در استخر توپ هستند. نمونهی دیگه هم بازی با بافتهای مختلف هست.
پیشنهاد به پدران و مادران: اگر بچهتون بیش از اندازه ریسک میکنه، مثلا به راحتی به سمت همه چیز میره و تصادف میکنه، یا با محیطهای شلوغ خیلی مشکل داره و عصبی میشه، یا بعضی صداها یا حتا بعضی بافتها (مثل هوله) ناراحتاش میکنن، یا از تماس خیلی بدش مییاد یا برعکس، هیچ وقت از ارتباط تماسی سیر نمیشه، از بعضی غذاها با بعضی بافتها گریزانه، یا از پوشیدن یک سری لباسها طفره میره (مثل خود من در بچگی!)، از گل بازی یا رنگی شدن دستاش بدش مییاد، یا بیش از اندازه بالا و پایین میپره، یا از سر و ته شدن بدش مییاد، بیش از اندازه به همه چیز دست میزنه، به مدت زیاد چرخ میزنه و سرگیجه نمیگیره، از ارتفاع (حتا ارتفاعهای کم مثل پله) بیش از اندازه میترسه، همه میتونن (و نه این که الزاما باشن) علامتهایی برای این بیماری باشن (منبعهای زیادی مثل این و این برای مطالعهی بیشتر موجود هستن).
بالزاک و خیاط کوچک چینی
بعضی فیلمها هستن که ادعا ندارن. صادقانه و متواضعانه داستانشون رو تعریف میکنن و بعد سر رو به زیر میاندازن و چیزی نمیگن. اینها فیلمهایی هستن که من براشون احترام قایل هستم. فیلم «بالزاک و خیاط کوچک چینی» هم یکی از همین فیلمها بود. از زندگی گفت، از عشق گفت، از درد گفت، از انسانیت هم گفت، بدون این که ادعایی بکنه. بدون این که برای گذاشتن اثر بیشتر، در هر کدوم از روایتهاش افراط بکنه. بدون این که با احساسات بیننده بازی بکنه. اگر دوست دارین که فیلمی روون و انسانی ببینین، این فیلم رو پیشنهاد میکنم.
پس نوشت: انتظار نداشته باشین که یک فیلم آمریکایی ببینین. لازمه که خودتون رو در فضای فیلم قرار بدین که بعد بتونین لذت ببرین. اگر انعطاف لازم رو برای لذت بردن از فیلم به خرج ندین، مطمئن باشین که فیلم بهتون کوفت میگذره!
پس پس نوشت: احساس میکنم برای دیدن فیلمهای آسیایی نوعی انعطاف لازمه. حتما باید کمی آشنایی با این فرهنگ داشته باشین تا بتونین از محصولاتاش لذت ببرین. شاید اولاش کمی سخت باشه، اما به نظرم ارزش سرمایهگذاری رو داره. نه تنها سینما که موسیقی و از همه مهمتر مردم آسیایی خیلی حرف برای گفتن دارن.