All posts by روزبه

اول از همه

هم‌کارم می‌گفت:

من چند وقت پیش در مورد زندگی برادران رایت خوندم. این‌ها تونستن چیزی رو که هزاران سال برای انسان آرزو بوده، تبدیل به واقعیت بکنن. برای اولین بار این محصول رو به چشم می‌شده دید. هیچ کس باورش نمی‌شده که بالاخره این آرزو بر آورده شده. این که بعد از هزاران سال تلاش، این‌ها این راه رو پیش گرفتن و موفق هم شدن، جالبه. اما جالب‌تر اینه که بعد از هزاران سال انسان موفق شد پرواز کنه. منتها تا محصول رو دید گفت چه طوری می‌تونم باهاش چیزی بسازم که من رو به همون چیزی برسونه که من می‌خوام؟ ظرف پنج سال از اختراع هواپیما، از همون محصول برای جنگ استفاده کردن! یعنی پنج سال بعدش در جنگ جهانی اول از هواپیما‌های جنگی استفاده کردن.

مثلن انسان تونست در فرایند هسته‌ای ماده رو به انرژی تبدیل کنه که قدم بسیار بسیار بزرگی بود و اتفاق خیلی بزرگی حساب می‌شد. صاف رفتن گفتن خوب، چه طور می‌تونیم از این امکان استفاده کنیم که همه چیز رو بپکونیم!

غذاخوری گروهی

نمی‌دونم که تا به حال چنین ایده‌ای جایی پیاده شده یا نه (که بعید هم نیست شده باشه): در یک رستوران، غذایی که داده می‌شه بیش از مصرف مورد نیاز یکی دو نفر باشه و اگر کسانی بخوان برن و غذا بخورن، مجبور می‌شن با مشتری‌های دیگه هماهنگ کنن و یک گروه همگی با هم یک غذا بگیرن (که هزینه رو تقسیم کنن) و به همین ترتیب دور یک میز بنشینن و با هم بخورن. به این ترتیب هم مجبور می‌شن با دیگران وارد مذاکره بشن و بعد همون غذا رو که با هم خریده‌اند هم با هم بخورن و به این ترتیب یک ارتباط موقت و احتمالن موفق شکل می‌گیره.

زبان مصونیت نیست، محدودیت است

هر چه قدر هم که در روز به انگلیسی حرف بزنم، به انگلیسی بنویسم، به انگلیسی بخونم، داستان و ناداستان بخونم، فهمیده‌ام که باز هم در گفت و گو کم می‌آرم. زبون‌ام نمی‌چرخه و مشکل‌ام همون چرخیدن به انگلیسیه. نه طنز درست و حسابی به انگلیسی دارم (حالا نه این که به فارسی داشته‌ام) و نه حرف‌های عمیقی می‌تونم بزنم (باز هم نه این که حالا به فارسی عمیق باشم). به هر جهت، وقتی که زبون نخواد بچرخه، نمی‌چرخه.

هوش عاطفی یا همون چیزی که منظور نظر بوده

اگر تعریفی از هوش عاطفی باشه (و اگر افسانه نباشه)، همون هوش عاطفی از صد بار هوش یا اون چیزی که به اسم آی‌کیو می‌شناسیم (تازه اگر تعریفی براش باشه)، مهم‌تره. تا وقتی که کمینه‌ای از هوش عاطفی باشه، با آدم کم‌هوش یا هوش متوسط یا باهوش سر و کله زدن مشکلی نداره.

وبلاگ نوشتن

کل نوشتن در این وبلاگ تبدیل شده به ماهی یک بار نوشتن یک متن کوچیک، یحتمل برای زنده موندن این وبلاگ و این که دست کم به ازای هر ماه یک متن باشه (دست کم). الان دیگه حرفی برای نوشتن نمونده. البته شاید هم مشکل از کم‌بود حرف نباشه، بل‌که مشکل اصلی این بوده که قبلن زیادی حرف می‌زدم.

«هیچ» بچه‌ای بچه‌ی خود آدم نمی‌شه

برای روشن شدن گفتگو، فرض می‌گیرم که منظور گوینده این بوده که هیچ بچه‌ای بچه‌ی زیستی خود آدم نمی‌شه (دست کم خیلی وقت‌ها که صحبت از فرزندخواندگیه، این جمله هم گفته می‌شه). به نظرم می‌رسه منظور گوینده این بوده که «تنها بچه‌ای عزیزه که فرزند زیستی بوده باشه».

فرض کنیم p یعنی این که بچه‌ی مورد نظر فرزند زیستیه و q یعنی این که اون بچه عزیزه. جمله‌ی بالا رو می‌شه به شکل زیر نوشت:

if q then p

یعنی اگر بچه‌ای عزیزه، پس اون بچه فرزند زیستی خانواده بوده. به عبارت دیگه، شرط لازم برای عزیز بودن بچه، فرزند زیستی بودنشه. به یک عبارت دیگه، شرط کافی برای فرزند زیستی بودن یک نفر اینه که عزیز باشه.

اما تمام کسانی که تا به الان این جمله رو ازشون شنیده‌ام، دلیل کافی برای این جمله نداشته‌اند. هیچ کدوم تا به حال فرزند غیرزیستی (مثل فرزندخوانده) ندیده بودن (یعنی p~). در ضمن تمام بچه‌های عزیز دنیا رو هم ندیده بودن (البته وقتی دنیای یک نفر کوچیک باشه، ممکنه در همون فضای محدود نمونه‌برداری کنه و نتیجه بگیره). همگی این افراد یک فرزند زیستی دیده بودن (p) که در ضمن اون بچه عزیز هم بوده (q). در واقع نتیجه‌ای که باید می‌گرفتن این بوده (که با توجه به تعداد مشاهدات‌شون، تخمین بدی نبوده):

if p then q

به زبون ساده معنی‌اش این می‌شه: «بچه‌هایی که ما دیده‌ایم (که همگی زیستی هم بوده‌اند)، عزیز بودند»

اگر اشتباه می‌کنم لطفن اصلاح کنین: به نظرم در واقع اشتباه‌شون این بوده که جهت اگر-آنگاه رو برعکس کرده‌اند. اون قدری متوجه شده‌اند که if p then q، اما متوجه نشدن که دارن استدلال رو به شکل if q then p بیان می‌کنن.

مشابه این اشتباه رو زیاد می‌بینم و در خیلی زمینه‌ها می‌بینم که خیلی‌ها جای شرط لازم و شرط کافی رو جا به جا می‌کنن.

بس که ایمان دارم به دست‌آوردهای خودم

وقتی می‌گویند ازدواج‌ات مبارک، به دنیا آمدن بچه‌ات مبارک، رسیدن به خیر، قبولی دانشگاه‌ات مبارک یا هر ابراز خوش‌حالی دیگر برای آنچه موفقیت تصور می‌کنی، تشکر کن و پس از آن زبان در کام بگیر: لازم نیست بگویی ایشالا قسمت شما

چه طور ممکن است تجارت آزاد با یک نفر که از هر نظر ضعیف‌تر است، سودمند باشد

فرض کنید دو نفر در یک جزیره گیر افتاده‌اند. تنها کاری که از این دو نفر بر می‌آید این است که یا ماهی بگیرند و یا نارگیل جمع کنند. نفر اول سریع‌تر و چابک‌تر است: هم ماهی‌گیر به‌تری است و هم نارگیل‌جمع‌کن به‌تری. زمان‌هایی که هرکدام لازم دارند به این ترتیب است:

– نفر اول برای جمع کردن هر نارگیل به ۱ ساعت و برای گرفتن هر ماهی به ۲ ساعت زمان نیاز دارد

– نفر دوم برای جمع کردن هر نارگیل به ۲ ساعت و برای گرفتن هر ماهی به ۶ ساعت زمان نیاز دارد

فرض کنید در هر روز هر نفر ۸ ساعت کار می‌کند.

اگر هیچ داد و ستدی بین این دو نباشد، نفر اول می‌تواند در یک روز، یعنی ۸ ساعت کار، ۴ نارگیل و ۲ ماهی جمع کند. نفر دوم هم می‌تواند ۱ نارگیل و ۱ ماهی جمع کند. یعنی به طور خلاصه، در پایان روز، دارایی هر نفر به این ترتیب است:

– نفر اول: ۴ نارگیل و ۲ ماهی دارد

– نفر دوم: ۱ نارگیل و ۱ ماهی دارد

حال فرض کنیم که تجارت بین این دو نفر آزاد است. با هم توافق می‌کنند که اگر نفر اول ۱ ماهی به نفر دوم بدهد، نفر دوم در عوض ۲.۵ نارگیل به نفر اول می‌دهد. با این ترتیب نفر اول در یک روز کاری ۲ نارگیل جمع می‌کند و ۳ ماهی می‌گیرد و نفر دوم هم تنها بر نارگیل تمرکز می‌کند و در این مدت ۴ نارگیل می‌گیرد. در پایان روز، طبق قرار، نفر اول ۱ ماهی به نفر دوم می‌دهد و نفر دوم ۲.۵ نارگیل به نفر اول می‌دهد.

بعد از داد و ستدی که گفته شد، دارایی‌های این دو نفر به این ترتیب است:

– نفر اول: ۴.۵ نارگیل و ۲ ماهی دارد

– نفر دوم: ۱.۵ نارگیل و ۱ ماهی دارد

دارایی این دو نفر را با دارایی‌شان در زمانی که هیچ داد و ستدی نداشتند مقایسه کنید. با همان ۸ ساعت کار قبلی، هم نفر اول ۰.۵ نارگیل بیش‌تر دارد و هم نفر دوم.

این تنها یک مثال بود. اما همین مثال ساده نشان می‌دهد که چه طور ممکن است یک نفر (نفر اول در این مثال) می‌تواند با نفر دیگری وارد داد و ستد شود که در هر زمینه‌ای ضعیف‌تر است و هم‌چنان هر دو طرف از این معامله سود می‌کنند. حالا مقایسه کنید با این که کسی اعتقاد داشته باشد تجارت آزاد بی‌برو برگرد به ضرر طرف قوی‌تر است و حتمن باید عوارض گمرکی برای تجارت وضع شود که از تولید کننده‌ی قوی‌تر محافظت شود.

این مثال از کتاب This Idea is Brilliant و به طور مشخص از مقاله‌ی Comparative Advantage در آن کتاب آورده شده.

موسیقی روز: کولی – بالکان – اسپانیا

در پایین ویدئویی از گروه Barcelona Gipsy balKan Orchestra می‌گذارم. بنا بر یکی از کامنت‌های زیر ویدئو:

نیمه‌ی اول این اجرا قطعه‌ی Opa cupa از «شابان بایراموویچ» آهنگ‌ساز اهل صربستان است که خودش روما است (شاید به‌ترین معادل برای روما، کولی باشه، اگر اشتباه نکنم). بعدتر «ماریا کوواچویچ» متن ترانه را به این آهنگ اضافه کرده.

نیمه‌ی دوم این اجرا، قطعه‌ی ¡Ai Carmela! است که یکی از معروف‌ترین آهنگ‌های ارتش جمهوری‌خواه اسپانیا در دوران جنگ‌های داخلی است. این آهنگ اشاره به جنگ ایبرو داره که یکی از مهم‌ترین رودخانه‌های شبه جزیره‌ی ایبری است.

نویسنده‌ی کامنت نوشته این گروه رودخونه‌ی دانوب (که مهم‌ترین رودخونه‌ی صربستان و اروپاست) رو با رودخونه‌ی ایبرو در اسپانیا یک جا آورده به این ترتیب پلی بین این دو وصل کرده (کمی جست و جو کردم و باز هم متوجه نشدم که آیا قطعه‌ی اول به رود دانوب ربط داره یا نه).