آرزو به دل موندیم که یک بار یک نفر به یک بچه توجه نشون بده و جمع کثیری از ایرانیان ذهنشون محدود به تولید مثل جن.سی نمونه. تصویر کاملا آشنایی داره: چشم و ابروهایی که با ولع تنگ و گشاد میشن و بالا و پایین میرن و مغزهایی که فکر میکنن کشف بزرگی کردن که فهمیدن فلانی بچه دوست داره، پس احتمالا بچه میخواد، پس «دیگه وقتشه»!
All posts by روزبه
برای کسانی که به دنبال ساختن سریع وبسایت هستن
اگر قصد ساختن وبسایت برای خودتون دارین و نمیخواین که با مسایل هاستینگ و دامنه هم درگیر بشین، یک انتخاب خوب شاید باغهای دروپال باشه. اگر هم قصد ساختن سایتی ویکیگون دارین، شاید ویکیدات انتخاب خوبی باشه.
همه از دعای خیر مادر است و بس
«من هرچی که دارم از پدر و مادرمه. به هر جا که رسیدم و هر موفقیتی که کسب کردم از پدر و مادرم بوده. بدون پدر و مادرم هیچی نبودم و هیچی نمیشدم و در هیچ حال به هیچ جا نمیرسیدم».
احترام به پدر و مادر رو چیز خوبی میدونم و به نظرم برای داشتن جامعهی خوشایند، خوبه که رواج داشته باشه. اما در عین حال ترجیح میدم که به صرف احترام، مسایل رو مخلوط نکنیم.
پدر و مادر بچه رو به دنیا آوردن. صرف این عمل به نظرم چیز قابل احترامی نیست. کار خاصی نکردن؛ غریزه رو دنبال کردن، نتیجهاش این شده. برای بزرگ کردن بچه زحمت کشیدن. دستشون درد نکنه، خیلی هم برای این همه زحمت احترام قایل هستیم و ممنونایم. اما در عین حال خود بچه هم در مقاطعی زحمتهایی کشیده تا نتیجهی نهایی این شده. یک فرزند ممکنه سالهای سال درس خونده باشه، کار کرده باشه، سختی کشیده باشه و چیزی به دست آورده باشه. جا داره که برای این همه زحمت و تلاش ارزش قایل باشیم. احترام بگذاریم برای کسی که زحمت کشیده، رنج کشیده و درد کشیده که چیزی یاد بگیره یا کاری بکنه. ارزش گذاشتن به زحمتهای فرد به معنای ارزش نگذاشتن برای پدر و مادر نیست.
به نظر من اون چیزی که اصل هست و موجودات رو قابل احترام میکنه، تلاش برای بقاست. اون کسی که تلاش میکنه، شایستهی تحسینه. حالا میخواد یک مورچه باشه که داره جون میکنه که یک دونه رو جابهجا کنه یا یک دانشجو باشه که با بدبختی سعی میکنه درس بخونه. حالا اینجا، این قضیه بیشتر به یک جور مشکل شبیه هست؛ شاید یک مشکل فرهنگی. وقتی یک نفر یک عمر کار میکنه و سختی میکشه، شرم داره که اعتبار بده به کار و تلاش. راحت نیست که صریحا بگه که کار کردم و تلاش کردم و از دیگران کمک گرفتم و نتیجه این شد. صاف میره به سراغ پدر و مادر و تمام اعتبار رو میبخشه به اون دو نفر. دو نفری که حتما خیلی قابل احترام هستن، اما به هر حال نمیتونن نقش زحمت فرد رو حذف بکنن.
یک جور دیگه بگم: جامعهای داریم که برای کار و تلاش و سختی کشیدن، اعتبار لازم رو نمیده. نتیجه این میشه که در صورت کسب موفقیت، اولین کسی که به نظر میرسه، همون چیزیه که سالها در گوشها خونده شده: «تو هر چی داری از پدر و مادرته. هر کاری که کردی و هر چیزی که به دست آوردی، همه از دعای پدر و مادرت بوده…». مرد حسابی! اگه به جای احترام به تولیدمثل، کمی برای سختکوشی و تلاش احترام قایل بودی، شاید وضعیت مملکت به این بدی نبود.
توضیح پایانی: نیاز به گفتن نیست که احترام به پدر و مادر به جای خود محفوظه. لطفا از گوشزد کردن وجوب احترام به والدین خودداری فرمایید!
1.166666666666
الان لولهکش به خونهمون اومده و داره شیر دستشویی رو عوض میکنه. دستمزدش هر ساعت هفتاد دلاره. من هم دارم هر لحظه به ساعت نگاه میکنم ببینم چه قدر تا این لحظه هزینهاش شده. وقتی گذشت هر دقیقه یک دلار و شونزده سنت هزینه داشته باشه، زمان خیلی زود میگذره. از ما گفتن.
پسنوشت: حالا آوازخوندناش گرفته.
پسپسنوشت: الان برای دویستامین بار از خونه رفت بیرون که یک چیزی از ماشیناش بیاره.
اجرای آرهو و پیانو
خیلی وقت بود که تنها به موسیقیهای میوکی ناکاجیما گوش میکردم. امروز به طور اتفاقی به موسیقیهای فهرستم توی یوتیوب سر زدم و تازه متوجه شدم چه موسیقیهای زیادی بودهان که مدت زیادی گوش نکرده بودم و ازشون غافل شدهبودم. یه چیزی تو مایههای یک صندوق چوبی پر از مواد خاطرهزا که مدت زیادی یک گوشه بوده و خاک میخورده و تازه بعد از مدتها متوجه حضورش شدم. این موسیقی پیانو و اجرای آرهو از «یو هونگمی» رو گوش کنین و لذت ببرین.
زندگی، از میوه تا کارگران معدن شیلی
ویدئوی پایین رو ببینین. به نظرم نمایش واضح و مشخصی از زندگیه.
این که همه از بین میرن، گروهی زودتر، گروهی دیرتر. اما درست در اون وسط، وقتی که انتظار هیچ چیز دیگهای رو نداریم، دوباره زندگی شکل میگیره. از اون وسط و از وسط مرگه که دوباره زندگی شروع میشه. سبز شدن سیبزمینیها در پایان بیشتر به نوعی دهنکجی شبیه بود. انگار که یک کشمکش دائمی بین مرگ و زندگی هست و گاهی وزنه به سمت یکیشونه و گاهی اون یکی و دائم این وضعیت در رفت و برگشته (یک نوسان کننده یا به عبارتی oscillator داریم). در عین حال کل این پروسه هم قوانین خودش رو داره: از این حالت نوسانی خارجش کنین. مثلا سرعتاش رو تغییر بدین. خودش دوباره سرعتش رو تنظیم میکنه. تعداد زندهها و مردهها رو تغییر بدین. باز هم خودش دوباره تغییر میده و به حالت خودش برمیگردونه (در مجموع یک حلقهی محدود یا limit cycle تشکل میده).
HUGO INFANTE/AFP/Getty Images
مشابه همین کشمکش بین مرگ و زندگی رو در مورد کارگران معدن شیلی هم حس کردم. یک جور تقلا و دست و پا زدن رو دیدم که در پایان هم نتیجهبخش بود. احساس کردم هر بار بیرون اومدن هر کارگر از اون پایین یک دهنکجی دیگه به مرگ بود. انگار که هرکدوم میخواست نشون بده که مبارزه کرده، تقلا کرده، جنگیده و فعلا پیروز شده (میگم فعلا، چون به هر حال پیروزی در مبارزهی مرگ و زندگی دائمی نیست که در غیر این صورت نوسانکننده نبود و دیگه نه مرگ حساب میشد و نه زندگی). شاید برای همین هم بود که با اشتیاق زیادی مینشستم و بیرون اومدن اینها رو دونه دونه نگاه میکردم و میخواستم اون صحنهها رو ببلعم. هیچ کدوم بیرون اومدنها هم برام تکراری نشدن. زندگی هیچ وقت تکراری نمیشه….
* تیتر پیشنهادی از یک دوست بود.
نوبل صلح
عجیبه که تا حالا هیچ پتیشنای در مورد نحوهی توزیع جایزه صلح نوبل امسال به دستم نرسیده. چیزی تولید نشده یا دوستان ما رو قابل ندونستن؟
استادانه
آنچه گذشت…
تا اونجا گفتم که با استاد اول توافق کردیم که با هم کار نکنیم. استاد دوم هم تنیور نگرفت و باید از دانشگاه بره. من هم کارم رو با یک استاد سوم شروع کردم.
ادامهی داستان…
استاد سوم هم داره تا یک سال آینده از دانشگاه میره.
پس نوشت: استاد سوم هم پول داشته و هم مقاله و هم سابقهی خوبی در تدریس. تنها مشکلاش این بوده که دانشجوی دکترای فارغالتحصیل نداشته (چون مرسوم بوده که دانشجوها ترکاش میکردن). مشکل اصلی هم همین بوده که دانشکده حاضر به همکاری نشده (من که قراره فوق لیسانس رو دفاع کنم و در وضعیت من تاثیر چندانی رخ نمیده).
پس پس نوشت: در توضیح سابقهی تحصیلی من، عدهای معتقد هستن که من از نظر آکادمیک سرخور هستم. عدهی دیگهای معتقدن که مشکل از خود منه که از اول با استادهای مشکلدار کار میکنم. فعلا که مساله در دست بررسیه.
پس پس پس نوشت: قول داده بودم که هر سال حدود آذرماه خبرهای مشکلات استادی رو بنویسم. امسال یک مقدار زود شد. ببخشید.
The purpose of computing is insight, not numbers
Richard Hamming