بزرگترین سرمایهی انسان غروره. این که آدم چنان غروری داشته باشه که به خودش اجازه نده هر چیزی رو بپذیره، هر کاری رو انجام بده، هر فکری بکنه. اگر انسانها غرور بیشتری داشتن، دنیا جای بهتری برای زندگی کردن بود….
All posts by روزبه
陳春園 : 浪漫曲
ترس از گرسنگی
از گرسنگی میترسم. این رو چند وقت پیش متوجه شدم وقتی که با دو دوست در این مورد صحبت میکردیم. تازه در مورد خودم این موضوع رو متوجه شدم که همیشه از این مساله وحشت دارم که نکنه روزی برسه که هیچ چیزی برای خوردن نباشه. ناخودآگاه به هر غذایی به عنوان یک فرصت دوباره نگاه میکنم. از اون طرف خوردن غذا برام لذت خیلی زیادی به همراه داره و واقعا خوشحالم میکنه. خیلی وقتها به غذا فکر میکنم تا به اونجا که گاهی تصویر پسزمینهی کامپیوترم رو تصویر غذاهای مختلف میگذارم.
اما مساله تنها محدود به خوردن و نخوردن نبوده. از وقتی با این دید به مساله نگاه کردهام، به کشفهای جدیدتری هم رسیدهام. متوجه شدهام که یک نوع عدم امنیت دایمی حس میکنم که همیشه همراهمه و در تصمیمگیریهام موثره. به این پی بردهام که تمایل دارم در کارم تا حد امکان استقلال فردی رو حفظ کنم که بتونم تنهایی و بدون نیاز به عوامل خارجی زنده بمونم. به عبارت دیگر، عدم امنیت به این شکل هست که من مطمئن نبودهام که آیا اونچه که دور و بر من هست و امکاناتی که ازشون استفاده میکنم، باقی میمونن یا نه. حتا در مورد این که این اجتماع دور و بر من و ساختارش به همین شکل میمونه و حفظ میشه یا از هم فرو میپاشه هم در درون و در لایههای پایین شک داشتهام.
مدتهای زیادی عادت داشتم از بستههای نرمافزاری (مثل متلب، متمتیکا و اکتاو) استفاده نکنم. در عوض ترجیح میدادهام سادهترین کارها رو با استفاده از زبون سی و به ابتداییترین شکل ممکن انجام بدم (برای رسم یک نمودار ساده و زشت لازم بود دهها خط کد بنویسم و تازه باز هم مشکلهای خودش رو داشته باشه). این جوری حجم کار من خیلی خیلی بیشتر میشده، اما برای من این خوبی رو داشته که وابسته به یک بستهی نرمافزاری نبودهام و کنترل اوضاع به دست خودم بوده. اگر ناگهان امکانات رو از من سلب میکردن (در این مورد بستههای نرمافزاری رو)، میتونستم به کارم ادامه بدم.
این مساله بر زمینهی تحقیقام هم تاثیر گذاشته. همیشه به دنبال این بودم که روی موضوعی تحقیق کنم که اگر از همه جا رانده شدم، توانایی این رو داشته باشم که همچنان کارم رو ادامه بدم. همیشه این مساله پس ذهنم بوده که باید قادر باشم که موضوع مورد تحقیقام رو خودم بسازم و نگهداری کنم. یک نمونهاش این که به رباتها علاقهمند بودهام، اما همیشه تمرکزم (و در نتیجه تحقیقام) روی این بوده که رباتها به اندازهی کافی کوچک و ساده باشند که من توانایی داشته باشم به تنهایی از پسشون بر بیام.
تازگی به دپارتمان هوا و فضا رفتهام. از همون اول یک احساس معذب بودن داشتم و احساس میکردم که یک چیزی سر جای خودش نیست. از وقتی با این مدل به مساله (و خودم) نگاه میکنم، به این نتیجه رسیدهام که شاید مشکل از همون احساس عدم امنیت باشه. یک هواپیما یا یک سازهی فضایی یا یک فضاپیما هیچ کدوم اون چیزی نیستن که من بتونم به تنهایی بسازم و نگهداری کنم. برای همین هم شاید از آیندهی کار در این رشته نگران هستم. مثلا اگر دنیا به هم بپاشه و سازمانها و دولتهایی وجود نداشته باشن که کمک بکنن، آیا من توانایی دارم که به کارم ادامه بدم؟ آیا میتونم همچنان درآمد داشته باشم؟ آیا چیزی هست که من بخورم و گرسنه نمونم؟
برای من خیلی مهم بود که به چنین کشفی نایل شدم. برداشت من این هست که اون چه که در درون من میگذشته، بر فکر کردن و تصمیمگیری و حتا نگرش من نسبت به رشتهام تاثیر داشته. حالا که از وجود چنین چیزی خبر دارم، دست کم مساله خیلی بیشتر تحت کنترل من هست. امید دارم که محلهای تحت تاثیر این پیچیدگی رو خیلی بهتر از قبل تحت نظر بگیرم.
سیستمهای پیچیده – بیست و شش – یک قانون ساده در مواد اولیهی غذای ملل
در یک متن به اندازهی کافی بزرگ، کلمهها را به ترتیب فراوانی کاربرد مرتب کنید. مثلا در زبان انگلیسی پرکاربردترین کلمه the خواهد بود و بعد of و بعد and و به همین ترتیب. یک رابطهی ساده بین تعداد رخداد کلمهها وجود دارد: تعداد بارهایی که هر کلمه ظاهر میشود نسبت معکوس با رتبهی آن در فهرست دارد. به عبارت دیگر i امین کلمه در فهرست، i به توان a برابر کمتر از اولین کلمه در فهرست دیده میشود (a یک ضریب است). در زبان انگلیسی تقریبا هفت درصد کلمههای متن the هستند و حدود سه و نیم درصد کلمهها of هستند.
اما این رابطه تنها محدود به کلمههای زبان نیست. در خیلی از سیستمهای فیزیکی و اجتماعی هم این رابطه مشاهده میشود. برای مثال اگر شهرهای یک کشور را بر اساس جمعیت، شرکتها را بر اساس اندازه یا گروههای انسانها را بر اساس درآمد مرتب کنید، به نتایج کیفی مشابهای خواهید رسید.
این قانون به نام «قانون زیف» مشهور است و اسم آن از «جرج زیف» زبانشناس دانشگاه هاروارد گرفته شده. این قانون یکی از اعضای خانوادهی «قانون توانی» است که قبلتر در مورد آن صحبت کرده بودیم.
تازگی یک مورد دیگر هم شنیدم: اگر مواد اولیهی مورد استفاده در غذاهای ملل را به ترتیب استفاده مرتب کنید، باز هم به رابطهی مشابهی خواهید رسید. «وایدهی ونکاتسان» و «علی مینایی» از دانشگاه سینسیناتی تعداد حدود دو هزار (اگر اشتباه نکنم) دستور غذای ملل مختلف را بررسی کردهاند، مواد اولیهی آنها را مشخص کردهاند و نشان دادهاند فراوانی کاربرد مواد اولیه در غذاها هم از چنین قانونی پیروی میکند. برای نمونه نمک در صددرصد غذاها پیدا میشود و رتبهی بعدی متعلق به سیر است و بعد از آن فلفل سومین مادهی اولیهی پرکاربرد در غذاها است. در شکل زیر مواد اولیه در محور افقی قرار دارند و میزان کاربرد آنها در دستور غذاهای مختلف در محور عمودی. با رسم لگاریتمی هر دو محور، رابطه نزدیک به یک خط خواهد بود که نشان میدهد مواد اولیهی غذاها هم از قانون زیف پیروی میکنند.
متاسفانه موفق نشدم مقالهای در این زمینه از این دو نفر پیدا کنم. این متن را با برداشتی از صحبتهای خود دانشجو در یک کنفرانس نوشتم.
پسنوشت: شاید متن دقیق نباشد. من با این که تا به حال خیلی سعی کردهام که قانون توانی و قانون زیف را به درستی متوجه بشوم، اما احساس میکنم هنوز موضوع به طور کامل برای من جا نیفتاده. آگاهان و به خصوص متخصصان آمار از پیشنهاد و یا انتقاد دریغ نفرمایند!