تا حالا شده چیزی مستتون کرده باشه؟ روحتون رو طلسم کرده باشه و وجودتون رو مسخ؟ چیزی که قابل گفتن نباشه و باید که در همون خلسه یواش یواش جویدش و مزمزهاش کرد و با طعماش نشئه بود؟
اومدهام که بگم من الان در همون وضعیت هستم!
تا حالا شده چیزی مستتون کرده باشه؟ روحتون رو طلسم کرده باشه و وجودتون رو مسخ؟ چیزی که قابل گفتن نباشه و باید که در همون خلسه یواش یواش جویدش و مزمزهاش کرد و با طعماش نشئه بود؟
اومدهام که بگم من الان در همون وضعیت هستم!
مقدمه: در یک سیستم که از تعدادی افراد تشکیل شده، بعضیها از تناسب (fitness) بیشتری برخوردارند و بعضی کمتر. مثلا میتوانیم فرض کنیم که بعضیها کارایی بیشتری دارند و بعضی کمتر. اینها را با یک تصویر از وضعیت سیستم (landscape) نشان میدهیم. برای مثال در تصویر پایین، در شکل بالایی، دایرههایی که در سمت چپ مجموعه هستند، وضعیت بهتری دارند (ارتفاع بیشتری دارند) و دایرههای سمت راست وضعیت به نسبت نامساعدتری دارند (چون در ارتفاع پایینتری قرار گرفتهاند). به عنوان مثال فرض کنید محور افقی نشاندهندهی دما باشد و محور عمودی نشاندهندهی توزیع آن. وقتی یک فرد در این نمودار قرار میگیرد هم به این معنا باشد که در چه دمایی راحتتر است. وقتی کسی در سمت چپ قرار دارد، به این معناست که با هوای خنکتر راحتتر است. پس در تصویر پایین، در شکل بالا، که احتمال رخدادن هوای سرد بیشتر است، افراد سمت چپ شرایط بهتری دارند.
اما همیشه شرایط ثابت نیست و گاهی ممکن است شرایط محیطی عوض شود. مثلا landscape تغییر میکند و کسانی که قبلتر شرایط بهتری داشتهاند، شرایط بدتری پیدا میکنند و برعکس. در تصویر بالا، از شکل بالا به شکل میانی و بعد شکل پایین، شرایط محیطی به تدریج تغییر میکند. اگر با مثال دما بخواهیم توضیح بدهیم، اول در بیشتر مواقع هوا سرد بوده، در بعضی مواقع هوا گرم بوده و در بعضی مواقع (کمتر از دو حالت قبلی) هم هوا معتدل بوده. اما کمکم آب و هوا به سمت گرمتر شدن میرود چنان که در شکل پایین بیشتر مواقع هوا گرم است.
+ در تصویر بالا دو جمعیت (متعلق به دو سیستم مختلف) را میبینیم. یکی جمعیت دایرهها و یکی هم جمعیت ضربدرها. کدامیک در برابر تغییرات محیطی مقاومتر بودند؟ چرا؟
– جمعیت دایرهها در برابر تغییرات محیطی مقاومت بیشتری داشتند چرا که از تنوع و گوناگونی (diversity) بیشتری برخوردار بودند. وقتی که شرایط محیطی تغییر میکند، گروههایی که گوناگونی بیشتری دارند، شانس بیشتری برای بقا دارند چرا که همچنان شانس آن را دارند که افرادی در گروه داشته باشند که در شرایط جدید کارایی بالاتری داشته باشند (در مورد جمعیت دایرهها یعنی کسانی که در سمت راست نمودار بودند). با جمعیت ضربدرها مقایسه کنید. این جمعیت ابتدا کارایی بهتری داشتند. اما وقتی شرایط تغییر کرد، بیشتر آنها از نظر کارایی (یا تناسب) افت کردند.
این یک نمونه از مثالهایی است که نشان میدهند چرا وجود گوناگونی و تنوع در سیستمها لازم است. نیاز به گفتن نیست که شاید اگر تغییرات در سیستم وجود نداشت و محیط ثبات داشت، نیازی به گوناگونی نبود. برای مثال در این شکل، گروه ضربدرها بدون تغییرات محیطی، شرایط و کارایی بهتری میداشتند. این را هم اضافه کنم که در این مطلب من صحبتی از تطبیق (adaptation) افراد نکردم و فرض بر این بود که افراد همه ثابت هستند و با تغییر محیط تغییری نمیکنند.
ایدهی این مطلب را از کتاب Diversity and Complexity نوشتهی «اسکات پیج» برداشتم.
کمی هم حرفهای حاشیهای: قبلتر در مورد «وضعیت امروز ایران» و این که «چه ماشینی بخریم؟» نوشته بودم. سخنران آن دو پست (جنا بدنار) همسر همین اسکات پیج است. هر دو در دانشگاه میشیگان تدریس میکنند و هر دو با انستیتو سانتافه همکاری دارند. در کل خانواده در کار سیستمهای پیچیده هستند!
به نظر «استوارت پیم» بهترین بازهی زمانی برای مطالعهی یک سیستم پیچیده این است که خود بازهی زمانی تا حد ممکن کوتاه باشد چرا که هر چه قدر که مدت مطالعهی سیستم را طولانیتر کنید، سیستم هم بیشتر تغییر میکند.
توزیع قد انسانها و همین طور توزیع سرعت ماشینها از رابطههایی کمابیش شبیه به شکل زیر پیروی میکنند.
بیشتر افراد در حدود میانگین هستند و تعدادی بیشتر و تعدادی کمتر. به عبارت دیگر تعداد افرادی که از میانگین بیشتر هستند کمابیش برابر تعداد افرادی است که از میانگین کمتر هستند. مثلا اگر شما ده سانتیمتر از متوسط جامعه بلندتر هستید، میتوانید حدس بزنید که تقریبا معادل شما کسی هست که قدش ده سانتیمتر از متوسط جامعه کمتر است (عبارت الزاما دقیق نیست و برای انتقال حس از این مثال استفاده کردم).
به گفتهی «مارک نیومن» تعداد بارهایی که مقالهها ارجاع شدهاند از چنین توزیعی پیروی نمیکند. این توزیع بیشتر شبیه به شکل زیر است (تصویر سمت راست نمودار لگاریتمی است):
در شکل بالا محور افقی نشاندهندهی تعداد ارجاعهاست و محور عمودی نشاندهندهی تعداد مقالههایی که به آن تعداد مورد ارجاع قرار گرفتهاند. مثلا تعداد مقالههای بدون ارجاع خیلی زیاد است. تعداد مقالههای با یک ارجاع خیلی کمتر، دو ارجاع خیلی خیلی کمتر و به همین ترتیب. در ضمن تعداد خیلی خیلی کمی مقاله هستند که به تعداد زیادی ارجاع شده باشند (خود سخنران میگفت مقالههایش جزو مقالههای سمت چپ نمودار، یعنی مقالههای کمارجاع هستند. البته مقالههای این شخص معمولا خیلی ارجاع میشوند و به نوعی شکسته نفسی میکرد!).
+ اما چرا تعداد ارجاعهای مقالهها از قانون توانی پیروی میکند؟
– مارک نیومن مقتعد است احتمال ارجاع شدن یک مقاله متناسب است با
یعنی خوب بودن خود مقاله مهم است (همانطور که انتظار داشتیم)، اما یک عامل مهم دیگر تعداد ارجاعهای قبلی است که به مقاله شده. یعنی هر چه قدر که یک مقاله بیشتر ارجاع شده باشد، شانس ارجاع شدن دوبارهاش بیشتر است. اتفاقا همین بارخورد (فیدبک) مثبت باعث میشود که در تعداد ارجاعهای مقالهها همین قانون توانی را ببینیم.
+ آیا واقعا ارجاعهای قبلی بر شانس ارجاعهای بعدی تاثیرگذارند؟
– بله! مارک نیومن میگفت که متوجه شدهاند که خیلی وقتها صرف ارجاع شدن یک مقاله باعث ارجاعهای بعدی میشود. حتا دیده شده که در یک ارجاع در یک مقاله یک اشتباه تایپی نوشته شده. در خیلی از مقالههای بعد از آن همان مقاله با همان اشتباه تایپی تکرار شده!
+ چه کار کنیم تا مقالههایمان ارجاعهای زیاد داشته باشند؟
– سخنران میگفت البته که کیفیت کار مهم است. اما از آن مهمتر این است که در زمینهی خود جزو اولین کسانی باشید که مقاله چاپ میکنند. تجربه نشان داده که اگر مقاله را زود چاپ کنید، وقتی که هنوز موضوع تازه است، شانس ارجاعهای بعدی خیلی خیلی بیشتر میشود. شاید اگر در یک زمینهی جدید کار میکنید، بهتر باشد که زودتر مقاله چاپ کنید تا این که وقت بیشتری برای بهبود کیفیت صرف کنید.
+ آیا علت اصلی مشاهدهی مکرر قانون توانی در زمینههای مختلف همین است؟
– مارک نیومن گفت نه همیشه. برای مثال تعداد تکرار کلمههای زبان در متن هم از همین قانون پیروی میکند در حالی که بازخورد مثبت باعث آن نشده. مثلا کلمههای پرکاربرد (مثل «و») به خاطر رخداد بیشتر شانس بیشتری برای تکرار ندارند. در کل مکانیزمهای مختلفی باعث به وجود آمدن قانون توانی میشوند.
به بچههاتون یاد بدین دیگران رو با اسم صدا بزنن. حتا اگر لازم باشه آقا یا خانم یا جان و جون سر و تهش بچسبونن، اما حتمن اسم دیگران رو به کار ببرن. بهشون یاد بدین که اسم آدمها مهمه و (با هر تعریفی هم که از فرهنگ داشته باشین) مودبانه نیست که دیگران رو «ببخشید» یا چیزهایی شبیه به اون صدا بکنن. باید برای این عادت وقت بگذارین و روی بچه کار کنین تا این مهارت رو یاد بگیره. خیلی سخته که بعدترها این چیزها رو به یک بچهی سی ساله یاد داد.
پسنوشت: «مایکل لیتمن» یکی از استادهای علوم کامپیوتر دانشگاه راتگرز در این صفحه به ترتیب اولویت فهرستی از اسمهایی رو نوشته که ترجیح میده با یکی از اونها صدا بشه. به مورد سیزدهم هم نگاه کنین!
پسپسنوشت: قبول دارم که مسالهی به کار بردن اسم تا حد زیادی فرهنگیه و احتمالن ممکن نباشه که رفتارهای بیادبانه و مودبانه رو چندان راحت تعیین کرد. در ضمن میشه مسایلی مثل خجالتی بودن هرکس رو هم به مجموعه اضافه کرد. اما به نظرم در هر فرهنگی هم که باشه، اسم جزو ابتداییترین اجزای ارتباطیه و استفاده نکردن از اسم دیگران در هیچ حال مودبانه نیست.
با همون اهمیتی که دستشویی رفتن رو به بچههاتون یاد میدین، مهارت شوخی کردن رو هم بهشون یاد بدین. بهشون کمک کنین که از همون بچگی، در حد تواناییشون، فرق بین طنز با هزل و هجو و اهانت رو متوجه بشن. همونطور که انسانها مهارت دستشویی رفتن رو برای بهداشت شخصیشون لازم دارن، به مهارت شوخی کردن هم برای بهداشت اجتماعیشون احتیاج دارن.
پسنوشت: کسانی رو در اطرافم دارم که از همین مهارت به ظاهر ساده بیبهره هستن. نیاز به گفتن نیست که نبود این توانایی هم دردی به دردهای مشکلات روابط اجتماعی همین افراد اضافه کرده.
«یوکو موریاما» آخرین کشف من از خواننده های ژاپنی بوده. در پایین موسیقی «خداحافظ تابستان» رو گذاشته ام.
به یاد ندارم حتا یک مورد رو که کلاس تماما برام خوشایند بوده باشه. حتا اگر هم به موضوع علاقهمند بوده باشم، باز هم حضور در کلاس و نشستن به مدت طولانی برام مشکل بوده. نشستن در مهمونی هم برام سخته و ترجیح میدم که افراد هر از گاهی از سر جاشون بلند بشن و جا به جا بشن (یا دست کم من جا به جا بشم). تمرکز کردن روی موضوع بحث هم الزاما برام ساده نیست و ذهنم به راحتی منحرف میشه (مگر این که موضوع واقعا جذبم کرده باشه). به طور پیوسته، چه در کلاس درس و چه در حین رانندگی و حتا موقع صحبت با دیگران مشغول خیالبافی هستم. به اینها اضافه کنین موارد بیشتری که تازه کمکم دارم متوجه میشم.
تازگی یک تست سادهی «اختلال کمتوجهی – بیشفعالی» یا به عبارت دیگه ADHD دیدم. با توجه به جوابهایی که به سوالها میدم، نمرهای بین چهل و پنج تا شصت میگیرم که به معنای اختلال ملایم تا متوسط به حساب مییاد. بنا دارم کمی بیشتر در مورد این مشکل بخونم و شاید هم به دنبال راههایی برای درمان بگردم. فعلا از این خوشحالم که به نظر میرسه که یک دریچه به سوی زندگی بهتر برام باز شده. همین که آگاهی دارم که خسته شدن سریع من از کلاس و بحثها و این که به سرعت به دنبال سرگرمی میگردم، دلیل داره، برام جای خوشحالی داره (دست کم خودم رو سرزنش نمیکنم). این رو هم اضافه کنم که این طور که به نظر میرسه، در خانوادهی پدری ما این اختلال به شکل شایعی وجود داره.
اگر مایل هستین که این تست رو انجام بدین، به اینجا برین. دو تا سه دقیقه بیشتر وقت نمیگیره.
متن زیر برگرفته از سخنرانی «توماس شلینگ» در هشتمین کنفرانس بینالمللی سیستمهای پیچیده است. سعی کردهام مطالب را تا حد امکان دقیق منتقل کنم و تنها مطالبی را منتقل کنم که فکر میکردهام که کمابیش متوجه شدهام.
سخنران میگفت فرض کنید یک کیلوگرم پلوتونیوم دارید که میخواهید به تروریستها بفروشید. در عمل، چه طور باید چنین معاملهای انجام دهید؟ از کجا میخواهید تروریستهای مرتبط را پیدا کنید؟ احتمالا نمیتوانید جایی برای فروش این مقدار پلوتونیوم آگهی بزنید چون قبل از هرکس، ماموران امنیتی به حساب شما رسیدگی خواهند کرد. فرض کنید به نوعی چند نفر را پیدا کنید که احتمالا با تروریستها در ارتباط هستند و درخواست کنید که شما را با ایشان آشنا کنند. مثلا شاید لازم باشد به پاکستان سفر کنید. چه طور میتوانید با این محموله به پاکستان سفر کنید؟ در آنجا چه طور میتوانید با افراد مورد نظر ملاقات کنید؟ احتمالا نمیتوانید یک کیلوگرم پلوتونیوم را در چمدان قرار دهید و در یک بازار در ساعت مشخص قرار بگذارید. نه شما حاضر هستید چنین کاری کنید و نه طرف مقابل. هم شما از این میترسید که شاید طرف مقابل مامور امنیتی باشد و هم او میترسد که شاید شما مامور امنیتی باشید. گیریم که با این مشکل هم کنار آمدید. چه طور میخواهید چند نفر محافظ تهیه کنید؟ از طرفی چه طور میخواهید مطمئن باشید که محافظهای طرف مقابل از محافظهای شما به مراتب قویتر نیستند؟ شاید کل پلوتونیوم را از شما بگیرند و پولی به شما ندهند. شاید هم شما را از بین ببرند. معادل این نگرانیها را طرف مقابل هم خواهد داشت. مثلا این که یک نفر پول را از آنها بگیرد و فرار کند. یا حتا آنها را به قتل برساند. حتا فرض کنید که این مشکلها را هم ندیده گرفتید و به موقع سر قرار رفتید. هر دو نفر هم به خوبی و به موقع سر قرار آمدند. بعید نیست که حالا که دو نفر سر قرار حاضر شدهاند، یکی از طرفین مامور سازمان جاسوسی آمریکا باشد و طرف مقابل هم مامور سازمان جاسوسی اسراییل! (به عبارت دیگر حتا خود شنونده و خواننده هم تا به اینجا گمراه شده بودهاند)
تروریسم اتمی بسیار بسیار مشکل و پیچیده است و همین مانع احتمال چنین رخدادی را کم میکند. از طرف دیگر هزینهی بسیار بسیار زیادی دارد که توجیه انجام چنین عملیاتی را کاهش میدهد.
به طور کلی عملیات بزرگ از نظر بهرهدهی موجه نیستند. شاید نیازی به حملات تروریسیتی یازده سپتامبر نبود. هزینهی بالایی داشت و دستآوردها متناسب با هزینهها نبودند. تروریستها نیازی به چنین عملیات پرهزینهای ندارند و با هزینهی کمتر و روشهای دیگر میتوانند به خواستههای خود برسند. مثلا منفجر کردن شهر لوس آنجلس چه خاصیتی دارد؟ ریسک و هزینهی خیلی زیاد دارد و در صورت موفق شدن عملیات، میلیونها نفر شهروند کشته میشوند در حالی که بهرهی عملیات برای تروریستها به اندازهی هزینهی صرف شده نیست.
اما چه طور عملیاتی برای تروریستها کمهزینه است؟ فرض کنید اعلام کنند که در یکی از ده شهر بزرگ آمریکا تجهیزات اتمی مخفی کار گذاشته شده و اگر آمریکا تا موقع مشخصی افغانستان را تخلیه نکند، آن شهر را منفجر میکنند. در این حال ساکنان شهرها هم خواهند ترسید و حتا اگر دولت هم اقدامی نکند، مردم خود دست به کار خواهند شد؛ شاید مجبور به تخلیهی شهر شوند و یا شاید به دولت فشار وارد کنند. این یک نمونه از حالتی است که منفجر نکردن بمب به صرفهتر از منفجر کردن آن است.
یک نمونه دیگر از عملیات موثر این است که چند سال پیش در شهر واشنگتن کسانی از داخل صندوق عقب یک ماشین به مردم تیراندازی میکردهاند. در مدت دو هفته یازده نفر را میکشند و به این ترتیب رعب و وحشت زیادی در شهر به راه میاندازند. حتا دوست خود سخنران (که یک متخصص تئوری تصمیم از دانشگاه هاروارد بوده) به خاطر ترس از این موضوع سفر خود به واشنگتن را لغو کرده. اینها نمونههایی از عملیاتی هستند که با هزینهی نسبتا کم برای تروریستها، هزینههای سنگینی به دولتها وارد میشود.
در پایان یکی از سوالهای حاضران این بود که از کجا معلوم که تروریستها تصمیمگیریهای نیمه عقلانی (bounded rational) نگیرند؟ در تمام این موارد فرض را بر این گذاشتهایم که تصمیمگیرها منطقی هستند در حالی که چه تضمینی هست که تصمیمهای آنها کاملا عقلانی و منطقی باشند؟ سخنران جواب داد که تمایلاتی مثل زندگی کردن و نکشتن دیگران و چیزهایی مشابه این در همهی انسانها وجود دارند و احتمال زیادی دارد که همین شرایط در مورد تروریستها هم صادق باشد.
یک نفر دیگر هم نظر سخنران را در مورد «سایبر تروریسم» پرسید. توماس شلینگ گفت «ها… همم… این مساله برای من زیادی جدیده… هیچ ایدهای ندارم!».