All posts by روزبه

زندگی‌ای که همه‌جا جاری است

در آدم‌های با سن‌های بالاتر از هفتاد سال چیزی هست که برای من جالبه (یا در من چیزی هست که برای آدم‌های با سن‌های بالاتر از هفتاد سال جالبه).

چهار سال پیش کمک استاد (TA) درس برنامه‌نویسی بودم. دانشجویی به اسم باب داشتم که کهنه‌سرباز جنگ ویتنام بود و حالا تصمیم گرفته بود درس بخونه تا بتونه نرم‌افزاری بنویسه که به کهنه‌سربازهای دیگه کمک کنه. ارتباط ما از اون موقع حفظ شده. هنوز هم هر از گاهی به من ایمیل می‌زنه و اخبار روز رو به همراه مقداری تحلیل شخصی می‌فرسته. از حال و روز سلامتی‌اش هم خبری می‌ده (به خاطر جنگ یک جور حافظه‌اش رو از دست داده). مثلا این که دکتر در مورد مشکل سرگیجه‌ی همیشگی‌اش چی گفته و قراره چه درمانی انجام بده و مانند این‌ها. امروز هم ایمیل زده بود و از واکنش همسر تام بریدی (که من نمی‌شناسم) در سوپربول امسال گفته بود. این رو هم یادآوری کرده بود که ویتنی هیوستون فوت کرده. خبررسانی‌اش رو هم خیلی با جدیت انجام می‌ده.

چند وقت پیش یک رستوران ژاپنی نزدیک خونه‌مون باز شد. یک شب ساعت یازده سر زدیم که در مورد غذاهاشون سوال بپرسیم. با مادر صاحب رستوران که خانوم ژاپنی مسنی به اسم که‌ایکو بود وارد گفتگو شدیم و از خیلی چیزها صحبت کردیم و ساعت یک شب، بعد از دو ساعت گفتگو، بیرون اومدیم. احساس رضایت می‌کردم و خوشحال بودم. انگار که کسی رو دیده‌ام که سال‌ها می‌شناخته‌ام در حالی که ظاهرا هیچ ربطی به هم نداشته‌ایم. چند وقت پیش بهش ایمیل زدم و از حال و روز رستوران‌شون که موقتا تعطیل شده بود پرسیدم. اون هم گفت که آشپزخونه‌ی رستوران آتیش گرفته. مدتی بعدتر باز ایمیل زدم و از وضعیت رستوران پرسیدم. گفت که رستوران رو دارن می‌بندن. اما خوشحال بود که ایمیل من رو گرفته بود. گفت که «وقتی ایمیل‌ات رو دیدم، ناخودآگاه شروع کردم به خوندن آهنگ‌های میوکی ناکاجیما!»

تا همین‌جاش هم راضی هستم و می‌تونم با خیال راحت سرم رو بگذارم زمین! خوشحالم از این که باب می‌دونه که یک نفر هست که اخبار و تحلیل‌هایی رو که براش می‌فرسته، می‌خونه. همین‌طور خوشحالم از این که که‌ایکو، یک خانوم مسن ژاپنی، در شهر کوچیک ما (که اکثریت مطلق با آمریکایی‌هاست) وقتی ایمیل من رو می‌بینه، یاد آهنگ‌های میوکی ناکاجیما می‌افته.

همیشه لازم نیست برای پیدا کردن زندگی جای دوری بگردم. همین آدم‌ها نمادهای زندگی هستن. کسانی که دارن با زندگی کلنجار می‌رن و جلوی چشم‌ام هستن و هنوز این فرصت رو دارم که باهاشون سر و کله بزنم و لذت ببرم.

چهارمین بچه‌اش هم در راهه، بلکه هم بعدتر پنجمی

یکی از استادهای ما، بچه‌ی چهارم‌اش در راهه.

برای بچه‌دار شدن نیازی نبوده از پلیس گواهی عدم سوپیشینه بگیرن (و بعدتر انگشت‌نگاری اف‌بی‌آی انجام بدن). لازم هم نبوده از هفت جد و آبادشون (آبائشون؟) بنویسن و مشخص کنن که رابطه‌اشون در بچگی با هرکدوم از والدین و خواهر و برادرهاشون چه‌طور بوده.  ضروری نبوده بگن که در بچگی بیش‌تر از پدرشون تاثیر گرفته‌اند یا از مادرشون (چون مکانیزم بچه‌دار شدن متفاوته و ربطی به گذشته‌ی هر فرد نداره). همین‌طور نیازی نبوده که روابط پدر و مادرشون رو واکاوی کنن و تحلیل و نظر و انتقادشون رو ارایه بدن. این که چه کسی در بچگی تنبیه‌شون می‌کرده و سر چه چیزهایی تنبه می‌شدن هم ربطی به این اتفاق نداشته. برای شروع پروسه‌ی بارداری هم نیازی به بیان عقاید مذهبی‌شون نبوده. رابطه‌شون با هم‌دیگه هم هیچ اهمیتی نداشته؛ آیا ازدواج موفقی داشته‌اند یا نه، آیا می‌تونستن مثل دو تا آدم بالغ با هم مذاکره کنن و مشکلات رو حل کنن، آیا رابطه‌ی پایداری با هم داشته‌اند یا نه، این‌ها هیچ کدوم ربطی به ورود بچه‌ی جدید نداشته‌اند. در ضمن برای بچه‌ی جدید رضایت‌نامه‌ی کتبی از تمام بچه‌های بیش‌تر از ده سال خانواده لازم نبوده.

استاد و همسرش لازم نبوده فیش حقوقی ارایه بدن به همراه برنامه‌های آینده‌ی شغلی‌شون. هیچ شغلی هم اگر نمی‌داشتن، باز امکان بچه‌دار شدن موجود می‌بود (باز هم تکرار می‌کنم که پروسه‌ی بچه‌دار شدن ربطی به هیچ کدوم از این عوامل نداره). این که هر ماه پول‌شون رو خرج چه چیزهایی می‌کنن و کروکی خونه‌شون چه شکلیه و نقشه‌ی اتاق خواب بچه‌ی آینده چه طوریه هم ربطی به موضوع نداشته.

استاد و همسرش برنامه‌ای برای تنبیه احتمالی بچه‌ای که در راهه ارایه ندادن. تعیین نکردن که چه اصول اخلاقی‌ای می‌خوان به بچه یاد بدن (همون‌طور که در مورد سه بچه‌ی قبلی هم برنامه‌ای ارایه نداده بودن و اتفاقا به نظر من، بنا بر مشاهداتم، خیلی هم لازم بوده که قبل از هر کاری، برنامه‌ی مدون‌تری برای تربیت بچه‌ها در نظر می‌گرفتن). پیشاپیش هم اعلام نکردن که بزرگ‌ترین ضعف‌هاشون در فرزندداری چه چیزهایی خواهند بود. به توصیه‌نامه هم برای اجازه‌ی بچه‌دار شدن نیازی نبوده.

تمام اون‌چه که گفتم که استاد و همسرش انجام نداده‌ان، برای کسانی که قصد فرزندخواندگی دارن لازمه. به این اضافه کنین چیزهای دیگه‌ای که ده برابر اونیه که این‌جا نوشتم (همین‌جا تشکر می‌کنم از اون دوستانی که قراره برای ما توصیه‌نامه بنویسن!). من هم موافق هستم. به نظرم ضروریه که به مقدار خیلی خیلی زیادی تحقیق بکنن (حتا شاید از این هم بیش‌تر) و مطمئن بشن که پدر و مادر آینده شرایط مناسبی دارن.

سوال: آیا اگر امکانش وجود داشت، موافق بودم که استاد و خانم‌اش هم قبل از بچه‌دار شدن همین مراحل رو طی بکنن؟
– نخیر. به نظرم دخالت در کار مردمه. قرار نیست دولت (یا حکومت، یک سیستم کنترل مرکزی) در امور شخصی مردم دخالت بکنه و چنین جزییاتی می‌تونه منجر به مشکلاتی در جامعه بشن.

این‌جاست که من به تناقض می‌رسم (جدی جدی در تناقض هستم). از یک طرف موافقم که باید به متقاضیان فرزندخواندگی خیلی سخت گرفته بشه (و حتا شاید مقدار فعلی رو کافی ندونم). از اون طرف هم معتقد هستم که دخالت در امور خصوصی مردم درست نیست و اگر هم امکان کنترل و نظارت وجود می‌داشت، باز هم هیچ گروه یا ارگانی مجاز نیست در تصمیم استاد و خانمش برای به وجود آورد یک بچه‌ی بیولوژیکی دخالت کنه. اصلا هم مهم نیست که این بچه، بچه‌ی چندمه و چه شرایطی خواهد داشت.

اگر حساسیت برای بچه‌ای که بعدتر به یک خانواده ملحق می‌شه خوب هست و برای آینده و امنیت بچه لازمه، پس شاید بد نباشه که حساسیتی مشابه برای بچه‌هایی در نظر گرفته بشه که بچه‌های بیولوژیکی یک خانواده خواهند بود. اما مساله به این سادگی نیست؛ ما نمی‌تونیم به همین راحتی جلوی بچه‌دار شدن استاد و خانمش رو بگیریم. مثلا بهانه بیاریم که بچه‌ی چهارم شما احتمالن آینده‌ی خوبی نداشته باشه و شاید شما پدر و مادر این بچه (یعنی استاد و همسر) صلاحیت کافی برای داشتن این بچه نداشته باشین.

حدس من: اون شرایطی که فعلا برقرار هست رو قبول دارم و به نظرم معقول هستن. شاید علت این که این دو مورد [به نظر خودم متناقض] رو پذیرفته‌ام، این باشه که فرزندخواندگی امری هست که به مراتب کم‌تر از تولد بچه‌های بیولوژیکی رایجه و همین کم بودن رخ‌دادش توجیه می‌کنه که به شکل خاص‌تری با مساله برخورد بشه. شاید اگر در کل بچه‌دارشدن‌ها، دو درصد بچه‌ی بیولوژیکی خانواده می‌بودن و نود و هشت درصد به فرزندی گرفته شده بودن، حساسیت روی سلامت و آینده و وضعیت بچه‌های بیولوژیکی بالاتر می‌رفت و موجه‌تر می‌بود که ملت‌ها و دولت‌ها بیش‌تر به فکر آینده‌ی این بچه‌ها می‌بودن.

پس‌نوشت: اگر معتقد هستین که عشق و محبت و مسوولیت تنها از طریق خونی و زیستی ایجاد می‌شن، اختلاف نظر عمیق داریم. لطفا قید هم‌نظر شدن با ما رو بزنین. به همین ترتیب اگر معتقد هستین که پدر و مادرهای فرزندخوانده ممکنه خطرناک باشن، اما استاد و خانمش هیچ خطری ندارن چون پدر و مادر بیولوژیکی بچه هستن، باز هم همین‌طور.

پس‌پس نوشت: دیروز اولین جلسه‌ی ملاقات با مددکار اجتماعی (social worker) رو داشتیم که homestudy گفته می‌شه. فعلا که اوضاع به نظر خوب می‌رسه و ساده‌تر از اون چیزی بوده که انتظار داشتیم. البته شاید شانس ما بوده که یک مددکار شاد و شنگول گیرمون اومده.

سیستم‌های پیچیده – سی و پنج – چه زمانی تعارف کنیم؟

تلفنی صحبت کردیم و قرار شد ما با اتوبوس ساعت نه و ده دقیقه‌ی شب از دانشگاه راه بیفتیم و ایشون رو ساعت نه و نیم شب دم در خونه‌مون ببینیم که چیزی رو بهشون بدیم. ما به موقع خودمون رو رسوندیم (و حتا از این که اتوبوس کمی دیر حرکت کرد حرص خوردیم و نگران شدیم). در خونه به حالت آماده‌باش بودیم تا سر برسن، اما تا بیست دقیقه خبری نشد و بعد بالاخره پیداشون شد. وقتی از دوست پرسیدم که چرا دیر اومدین و چرا ساعت نه و نیم (که قرار داشتیم) نیومدین، گفت که ما با خودمون گفتیم حالا شما تازه رسیدین، خسته‌این، ما سر نه و نیم نیاییم به‌تره. کمی دیرتر بیاییم که شما هم بتونین خستگی در کنین و یک چای بخورین و بعد ما بیاییم!

این وقت اضافه برای ما موهبت حساب نمی‌شد. ما خیلی خسته بودیم و ترجیح می‌دادیم طبق قراری که گذاشتیم، اون چیز رو به موقع بهشون بدیم و بعد به استراحت خودمون برسیم. از اون طرف هم اون‌ها نیت بدی نداشتن؛ ترجیح دادن برای راحتی ما بدقولی بکنن و دیرتر از موقع بیان که ما چای خورده باشیم و خستگی‌مون در رفته باشه (البته ما شب‌ها چای نمی‌خوریم). به نظرم این یک نمونه است از این که یک طرف در ارتباط تعارف نداره (و فرض می‌کنه که طرف مقابل هم همین طور فکر می‌کنه) و یک طرف دیگه هم تعارف داره (و فرض می‌کنه که وقتی من ساعت نه و نیم رو پیشنهاد کردم، تعارف هم داشته‌ام). برای این که مساله رو کمی دقیق‌تر باز کنیم، استفاده از تئوری بازی‌ها به روش زیر رو پیشنهاد می‌کنم.

در جدول زیر هر خانه نشان می‌دهد که در هنگام برخورد دو شخص، هرکدام چه مقدار سود می‌برند (که به عبارت دیگر utility function گفته می‌شود). عددهای پایین سمت چپ در هر خانه سود بازیگر سطر را نشان می‌دهند و عددهای بالا سمت راست در هر خانه سود بازیگر ستون را.

اگر یک شخص تعارفی، با یک شخص تعارفی دیگر برخورد کند، هرکدام به اندازه‌ی ده واحد سود می‌برند (خانه‌ی بالا سمت چپ). اگر هیچ کدام تعارفی نباشند، هرکدام به اندازه‌ی بیست واحد سود می‌برند چرا که هردو ارتباط راحتی دارند و لازم نیست سختی‌ها و پیچیدگی‌های تعارف را هم تحمل کنند (خانه‌ی پایین سمت راست). اگر یک شخص تعارفی با یک شخص بدون تعارف برخورد کند، به هر دو سخت می‌گذرد و ضرر می‌کنند، چرا که هر دو گیج می‌شوند و هزینه‌ای بابت اختلاف در روش‌های ارتباطی پرداخت می‌کنند (خانه‌های بالا سمت راست و پایین سمت چپ). عددها را هم فرضی گذاشته‌ام، هرچند که پیدا کردن عددهای مناسب جزو مسایل سخت در تئوری بازی‌هاست.

این بازی دو نقطه‌ی تعادل نش دارد: یکی این که هردو تعارف کنند و یا این که هیچ‌کدام تعارف نکنند. به بیان دیگر، اگر بازیگرها در یکی از این وضعیت‌ها باشند، هیچ‌کدام مایل نیست که استراتژی‌اش را تغییر دهد چرا که در آن صورت ضرر می‌کند (مثلا بازی به نقطه‌ای می‌رود که یک نفر تعارف می‌کند و نفر دیگر خیر و این مساله موجب دردسر می‌شود، مثل وضعیت دیروز خود ما).

– اما در چه شرایطی تعارفی بودن به‌تر است و در چه شرایطی بدتر؟

در این حال باید سود تعارفی بودن و سود تعارفی نبودن را مقایسه کرد. هرکدام که بیش‌تر باشد، نشان می‌دهد که ما با انتخاب آن استراتژی وضعیت به‌تری داریم (یا utility بیش‌تری داریم). در شرایطی هم که این دو برابر باشند، مهم نیست که تعارفی باشیم یا نباشیم (هر دو سود یکی هستند). اگر کسر p از افراد جامعه تعارفی باشند، دو سود را برابر قرار می‌دهیم و نشان می‌دهیم که برای چه مقداری از p تفاوتی بین تعارفی بودن و نبودن نیست:

در این مثال می‌بینیم که اگر بیش از پنج هشتم افراد جامعه تعارفی باشند، به‌تر است که ما هم تعارف کنیم تا سود بیش‌تری به دست بیاوریم. اگر کم‌تر از پنج هشتم افراد جامعه تعارفی باشند، به طور متوسط به‌تر است در برخورد با دیگران تعارف نکنیم.

حالا مساله را کمی کلی‌تر کنیم. در شکل زیر به جای اعداد از پارامتر استفاده کرده‌ام تا مرز مناسب برای تعارف را به شکلی کلی‌تر پیدا کنیم (قبول دارم که مساله ساده شده است ضمن این که همه‌ی افراد جامعه را در برخورد با قضیه‌ی تعارف یک‌سان در نظر گرفته‌ام در حالی که در واقع این طور نیست؛ بعضی‌ها از تعارف بیش‌تر رنج می‌برند، مثل من. بعضی‌ها تعارف را رفتار خوبی می‌دانند، مثل همین دوست دیشب).

در این حال مرز تعارف را به این شکل حساب می‌کنیم:

– چه کار کنیم که تعارف در جامعه کم شود؟!

با فرض این که تمام عددهای جدول مثبت هستند، باید کاری کنیم که عدد p تا حد ممکن بزرگ کوچک شود (یعنی به یک صفر نزدیک بشود). در این حال باید:

– a تا حد ممکن کوچک بشود: به عبارت دیگر کاری کنید که وقتی دو طرف تعارف می‌کنند در سختی قرار بگیرند و از تعارف متقابل لذت کم‌تری ببرند.

– d تا حد ممکن بزرگ بشود: به عبارت دیگر کاری کنید که یک شخص بی‌تعارف در برخورد با یک شخص تعارفی راحتی بیش‌تری داشته باشد. این راه حل ممکن است برای کاهش تعارف کمی عجیب به نظر برسد. اما توضیحی که به نظر من می‌رسد به این شکل است: اگر انسان‌های بی‌تعارف از عادت‌شان راضی باشند و آزار کم‌تری ببینند، احتمال کم‌تری وجود دارد که به وادی تعارف وارد شوند (یعنی در شکل از مربع بالا سمت راست به سمت مربع بالا سمت چپ حرکت کنند).

– c تا حد ممکن کوچک شود: به عبارت دیگر هزینه‌ی تعارف کردن را برای افراد تعارفی در برخورد با غیرتعارفی‌ها زیاد کنید (مثلا ما دیشب به دوست گفتیم که این تاخیر نه تنها به ما کمک نکرد، بلکه باعث دردسر هم شد).

– b تا حد ممکن بزرگ شود: یعنی این که لذت زندگی در دنیای بدون تعارف را زیاد کنید که وقتی دو فرد بی‌تعارف با هم برخورد می‌کنند (یعنی خانه‌ی پایین سمت راست) بهره‌ی زیادی ببرند و تمایل بیش‌تری برای ماندن در این استراتژی داشته باشند.

پس‌نوشت: به نظرم رسید که این مساله شبیه به مساله‌ای است که قبل‌تر مطرح کرده بودم: چه ماشینی بخریم؟

از گذشته‌ام نامه‌ای داشتم

پارسال همین موقع در سایت FutureMe یک نامه برای خودم نوشتم که یک سال بعد به دستم برسه. پرسیده بودم که روزبه عزیز، آیا تا زمان دریافت این نامه، به فلان آرزو و بهمان آرزو که انتظارش رو می‌کشیدی، رسیده‌ای؟

امروز نامه رو دریافت کردم و اساسی سوختم. باید نامه‌های بیش‌تری به آینده‌ام بنویسم….

پس‌نوشت: پیشنهاد می‌کنم شما هم بنویسین. شاید دردناک باشه، اما خالی از لطف هم نیست.

سیستم‌های پیچیده – سی و چهار – چه‌طور ممکن است باز کردن یک خیابان جدید، وضعیت ترافیک را بدتر از قبل بکند؟

قبل‌تر نوشته بودم که در شهر بوستون یک خیابان جدید ایجاد شده (یا شاید در شبیه‌سازی) به این امید که وضعیت ترافیک به‌تر شود. اما در کمال تعجب مشاهده کرده‌اند که با بازکردن خیابان جدید ترافیک بدتر شد. تازگی یک مثال ساده شنیدم که همین وضعیت را توضیح می‌دهد.

در شکل زیر تصور کنید تعداد صد ماشین می‌خواهند از شهر A به شهر B بروند. تنها مسیرهای ممکن هم یکی از دو مسیر بالا یا پایین است. در هر مسیر یک جاده هست که به اندازه‌ی کافی عریض است و در هر حال طی کردن آن یک ساعت طول می‌کشد. در هر مسیر یک جاده‌ی دیگر هم هست که عرض زیادی ندارد و زمان طی کردن مسیر در آن متناسب با تعداد ماشین‌هایی است که از آن عبور می‌کنند. مثلا اگر صد ماشین عبور کنند، یک ساعت طول می‌کشد و اگر پنجاه ماشین عبور کنند، نیم ساعت.

= در این وضعیت ماشین‌ها از کدام‌یک از مسیرهای بالا یا پایین حرکت می‌کنند؟

– مساله تقارن دارد و نصف ماشین‌ها از بالا حرکت می‌کنند و نصف هم از پایین. اگر به هر دلیلی تعداد ماشین‌های یک مسیر کم باشد، پس آن مسیر سریع‌تر است و در نتیجه ماشین‌های بیش‌تری از آن مسیر حرکت می‌کنند و در نتیجه دوباره شلوغ می‌شود و به همین ترتیب، تعادل برقرار می‌شود.

= در این حالت متوسط زمان طی کردن مسیر بین دو شهر A و B چه قدر است؟

– با توجه به این که حدود پنجاه ماشین از بالا و پنجاه ماشین از پایین حرکت می‌کنند، متوسط زمان طی کردن هر مسیر یک ساعت و نیم است.

حالا تصور کنید شهردار یکی از شهرها، از روی خیرخواهی، یک شاه‌راه بزرگ بین دو شهر میانی احداث می‌کند تا رفت و آمد را سریع‌تر کند. فرض کنید زمان طی کردن شاه‌راه هم صفر است. در این حال نقشه به شکل زیر در می‌آید.

= بعد از احداث شاه‌راه، مردم از چه مسیری حرکت می‌کنند؟

– وقتی از شهر A به راه می‌افتند، منطقی است که از مسیر بالایی حرکت کنند چرا که زمان طی آن در بیش‌ترین حالت یک ساعت است (در حالی که زمان مسیر پایین قطعا یک ساعت است). وقتی به شهر میانی (یعنی شهر بالایی در این مورد) می‌رسند، منطقی است که از شاه‌راه شهردار استفاده کنند (که زمانی نمی‌برد) و به شهر میانی پایینی برسند و بعد از مسیر پایین به سمت شهر B حرکت کنند (چرا که مسیر پایین سمت راست هم یک ساعت یا کم‌تر طول می‌کشد در حالی که مسیر بالا سمت راست قطعا یک ساعت طول می‌کشد). برای همه هم این راه منطقی است (به زبان تئوری بازی‌ها، این وضعیت تعادل نش است). نتیجه؟ خیلی ساده است: با احداث این شاه‌راه اضافه، زمان مسافرت بین دو شهر که قبل‌تر یک و نیم ساعت بود، به دو ساعت افزایش پیدا کرد!

پس‌نوشت: به نظر من این همان بازی معمای زندانی‌هاست که به این شکل درآمده.

آموزش ساده‌ی فیزیک

از طریق دوستی با یک کانال یوتیوب آشنا شدم که خیلی مسایل فیزیک رو به سادگی با کارتون‌های جذاب و صدایی گرم توضیح می‌ده. خود کانال رو این‌جا ببینین. در پایین هم یک ویدیوی نمونه گذاشته‌ام که موضوع تحقیقی رو نشون می‌ده که جایزه‌ی نوبل فیزیک سال ۲۰۱۱ رو برای برندگان به همراه داشته.

سیستم‌های پیچیده – سی و سه – سس گوجه‌فرنگی در یخچال نگهداری شود یا بیرون یخچال؟

Tomato Ketchup

شما سس گوجه‌فرنگی (کچاپ) را در یخچال نگهداری می‌کنید یا بیرون یخچال؟

نگهداری سس گوجه‌فرنگی در یخچال ربطی به بهداشت و سلامت مواد غذایی ندارد. بیش‌تر یک نوع عادت فرهنگی است. در بعضی فرهنگ‌ها آن را در یخچال نگه می‌دارند و در برخی خیر. به همین سادگی!

همیشه عادت‌های فرهنگی به صورت میراث از یک نسل به نسل دیگر منتقل نمی‌شوند (همان‌طور که نگهداری سس گوجه‌فرنگی هم پیشینه‌ی طولانی‌ای ندارد). این هم یک نمونه از مواردی است که یک فرهنگ در یک مقطع مشخص با دخالت بیرونی ایجاد شده است. عادت نگهداری سس گوجه‌فرنگی در یخچال به مقدار زیادی به مستعمرات انگلیس ربط دارد. کشورهایی که مستعمره بوده‌اند (مثل هند)، بیش‌تر عادت دارند که این سس را در یخچال نگه دارند (یا برعکس: این کشورها عادت دارند در یخچال نگه ندارند. متاسفانه به یاد ندارم!)

برگرفته از سخن‌رانی «جنا بدنار» با موضوع مدل کردن فرهنگ (modeling culture). برای مطالعه‌ی مقاله‌های بیش‌تر، به این‌جا مراجعه کنید.

خیال‌بافی

اگر خیال‌باف (daydreamer) هستین، این برای شما قابل‌درک‌تره: چهار سال گذشته رو با خیال یک بچه از چین سپری کردم. از قدم زدن عادی گرفته تا هنگام رانندگی تا موقع مطالعه تا موقع گفتگو کردن تا موقع خواب. بعد از چهار سال، در مدت کم‌تر از دو هفته اوضاع به کلی زیر و رو شد. کشور فرزندخواندگی رو از چین به بلغارستان عوض کردیم. حالا انگار که اون بچه رو از رویاها برداشته‌ان و جای خالی‌اش مونده و یک بچه‌ی دیگه که قراره جاش کم‌کم باز بشه.

توضیح: به این نتیجه رسیدیم که بنا بر پیش‌بینی و با در نظر گرفتن این که سرعت رسیدگی به پرونده‌ها به طور پیوسته کندتر می‌شه، کشور رو از چین به بلغارستان تغییر بدیم. امروز هم اولین قرارداد رسمی با آژانس رو براشون فرستادیم. امید داریم که در بازه‌ای حدودن سه ساله موفق به زیارت دخترمون بشیم. به همین راحتی، کشور عوض شد و شاید خیلی چیزهای دیگه هم در آینده عوض شدن. شاید هم نه. به هر حال شاید یک نوع اثر پروانه‌ای (butterfly effect) بود که به چشم دیدیم. زندگی همینه دیگه، به همین راحتی.

پس‌نوشت: در مورد تعریف خیال‌بافی (daydreaming) نظرهای مختلفی هست و همه‌ی روان‌شناس‌ها (روان‌کاوها؟) بر روی یک تعریف یکسان توافق ندارن. جدا از این که در تصور عمومی هم تعریف‌های مختلف (گاه خیلی متفاوت با نظرات روان‌شناسان) وجود داره. من هم این کلمه رو به معنی‌ای با برداشت خودم استفاده کردم. به طور کلی در هر موقع از روز ممکنه مشغول خیال‌بافی باشم. تقریبا مهم نیست که مشغول به چه کاری باشم؛ همیشه یک زندگی دیگه هم موازی با زندگی فعلی‌ام جریان داره که در اون خودم و یک گروه آدم دیگه مشغول ایفای نقش‌مون هستیم.