All posts by روزبه

انگیزه‌ی اصلی من از نوشتن درباره‌ی غم

در چند پست درباره‌ی غم نوشتم. می‌تونین اون‌ها رو این‌جاها بخونین:

چند خطی درباره ی غم
اولین مرحله ی برخورد ما با غم: شوکه می شیم، بی حس می شیم، باور نمی کنیم و رد می کنیم
دومین مرحله ی برخورد ما با غم: آرزو کردن، حسرت خوردن، جستجو کردن
سومین مرحله ی برخورد ما با غم: احساسات شدید
چهارمین مرحله ی برخورد ما با غم: یاس و نا امیدی
آخرین مرحله ی برخورد ما با غم: بازسازی
چه‌گونه برخورد با غم را به بچه‌ها یاد بدهیم؟

کتابی در مورد فرزندخواندگی مطالعه می‌کردم که فصلی رو به غم و از دست دادن اختصاص داده بود. من هم قسمت‌هایی از اون رو بازنویسی کردم و این‌جا گذاشتم. اما انگیزه‌ی اصلی از نوشتن این پست‌ها این بود که احساس کردم جای کمی مطلب در مورد غم داشتن و ابرازش خالیه (جالبه که در انگلیسی از کلمه‌ی grieve استفاده می‌شه و به نظرم خیلی عبارت گویا و مشخصیه. موفق نشدم براش معادل مناسبی در فارسی پیدا کنم که همون مفهوم رو برسونه). به نظرم رسید که اول خودم و بعد خیلی از اطرافیان‌ام در این زمینه به آگاهی بیش‌تری نیاز داریم.

– خیلی‌ها هستن که مهارت ابراز احساسات در برخورد با از دست دادن رو ندارن (از واژه‌ی مهارت استفاده کردم چون به نظرم نوعی مهارته که باید آموخته بشه).
– از طرف دیگه خیلی‌ها هستن که توانایی همدردی مناسب با کسی که چیزی یا کسی رو از دست داده ندارن و تلاش‌هاشون برای هم‌دردی، به جای این که مفید باشه، به تنش بیش‌تر و ناراحتی بیش‌تر منجر می‌شه.
– از اون طرف هم به مهارت نیاز هست که شخصی که چیزی یا کسی رو از دست داده، بتونه تا حد امکان از پشتیبانی اطرافیان (که یک منبع بالقوه مناسب هست) استفاده کنه.
– مورد آخر این که کسی که از دست داده، باید بتونه در زمان متناسب و معقولی با قضیه کنار بیاد. به نظرم اگر که مراحل بروز غم و ناراحتی به شکل طبیعی و سالم طی نشن، شاهد این خواهیم بود که یک نفر در برخورد با یک حادثه به شکل غیرطبیعی برخورد می‌کنه و مثلا مدت ناراحتی‌اش بیش از اندازه‌ی معمول طول می‌کشه.

خوندن در این مورد خوبه. من اولش به خاطر بچه مطالعه کردم، اما بعد دیدم که خیلی به درد خودم خورد. همین که بدونیم چه جور واکنش‌هایی داریم و چه کارهایی از دست‌مون برمیاد، در شرایط نامساعد کمک می‌کنه.

چه‌گونه برخورد با غم را به بچه‌ها یاد بدهیم؟

بچه‌ها برخورد با غم رو از پدر و مادر یاد می‌گیرن. از طرف دیگه خیلی وقت‌ها پدر و مادر در هنگام غم، ناراحتی یا از دست دادن، بچه‌ها رو از دایره خارج می‌کنن که در جریان قرار نگیرن و آسیب نبینن. احتمال داره نظرات مختلفی در این مورد وجود داشته باشه، اما در منبعی که من خوندم، توصیه شده بود که در هنگام ناراحتی، بچه‌ها رو در جریان اتفاقات قرار بدین که به این وسیله برخورد با از دست دادن و غم رو یاد بگیرن.

بچه‌ها محکم‌تر از اونی هستن که پدر و مادرها فکر می‌کنن و توانایی‌شون برای کنار اومدن با این مسایل به‌تر از اونیه که تصور می‌شه. در عین حال سعی کنین بچه‌ها رو بیش از اندازه در معرض شرایط سخت یا واکنش‌های تند قرار ندین، چرا که ممکنه از ظرفیت‌شون فراتر باشه. به عنوان مثال، وقتی کسی از بستگان فوت می‌کنه، اون‌ها رو هم در مراسم شرکت بدین. وقتی شغل‌تون رو از دست می‌دین، اون‌ها رو در جریان این مساله که باعث ناراحتی‌تون شده قرار بدین. به این ترتیب می‌تونن احساسات خودشون رو بشناسن و بروز سالم و طبیعی ناراحتی رو از شما یاد بگیرن.

اگر چنین روشی رو پی می‌گیرین، حتما دقت کنین که بچه‌ها رو به خوبی در جریان قرار بدین که چه چیزی باعث ناراحتی شما شده و بهشون اطمینان بدین که این واکنش‌ها در این شرایط طبیعیه. در ضمن بهشون اطمینان بدین که این اتفاق‌ها تاثیری بر علاقه‌ی شما به اون‌ها نداره و شرایط اون‌ها امن و مطمئنه.

سیستم‌های پیچیده – سی و شش – معمای تک‌همسری

Image from The Rationale Male

بنا به نظر نویسندگان، پیش‌رفت‌های کشاورزی موجب افزایش نابرابری ثروت شد. در نتیجه مردانی پیدا شدند که توانایی مالی داشتند و چند همسر گرفتند و مردانی هم بودند که نمی‌توانستند ازدواج کنند. تعداد زیاد مردان مجرد که موفق به ازدواج نمی‌شدند، منجر به افزایش جرم و جنایت و تجاوز و دیگر خلاف‌ها می‌شد.

اما در جامعه‌ی فعلی نابرابری ثروت حتا از قبل هم بیش‌تر شده، اما برخلاف انتظار، تک‌همسری رواج بیش‌تری پیدا کرده. چرا؟
نویسندگان معتقد هستند تک‌همسری مزایایی برای اجتماع دارد و همین مزایا باعث شده‌اند که تک‌همسری در تکامل اجتماعی رایج شود. برای نمونه از برتری‌های تک‌همسری می‌توان موارد زیر را نام برد: تعداد مردان مجرد که موفق به یافتن همسر نمی‌شوند کم‌تر می‌شود و به دنبال آن نرخ جرم و جنایت کم‌تر می‌شود. کشمکش بین افراد هم کم‌تر می‌شود، در خانه همسران متعدد یک مرد با هم درگیر نمی‌شوند و در بیرون مردها درگیر رقابت با یکدیگر نیستند. مردها به جای رقابت با یکدیگر و به دنبال همسر گشتن، خانواده تشکیل می‌دهند، زمان بیش‌تری را با بچه‌های‌شان سپری می‌کنند (به نسبت مردهای با چند همسر)، به آینده نگاه می‌کنند و برای آینده‌ی فرزندانشان کار و تلاش می‌کنند. بهره‌وری اقتصادی بیش‌تر می‌شود (GDP بالاتر می‌رود) و متوسط فاصله‌ی سنی بین همسران هم کاهش می‌یابد. از طرف دیگر کاهش تقاضا برای دختران باعث افزایش سن دختران در اولین ازدواج خواهد شد و این هم به تبع باعث کاهش باروری می‌شود.

به عبارت دیگر، آن‌چه که باعث رواج تک‌همسری شد، مزایای آن بود که به مرور بر تکامل اجتماعی جوامع تاثیر گذاشت. برای خواندن اصل مقاله به این‌جا مراجعه کنید.

سنگی هواران

زمانی فرصت‌اش رو داشتم که از یکی از همسایه‌هامون رقص کردی یاد بگیرم، ولی سرسری یاد گرفتم. الان افسوس می‌خورم که چرا همون موقع اصولی یاد نگرفتم؛ چرا از این همه ریزه‌کاری و پیچیدگی که این رقص داره یاد نگرفتم و تنها اکتفا کردم به این که از کلیاتش یک چیزهایی نصفه و نیمه یاد بگیرم و تمام. در زندگی بعدی حتمن دقت می‌کنم که اگر کاری رو انجام می‌دم، درست انجام بدم.

فعلا این موسیقی (و مقدار کمی رقص) کردی رو نگاه کنین. اسم خواننده هانی مجتهدی هست و این قطعه در برنامه‌ی ویژه‌ی سال‌تحویل بی‌بی‌سی پخش شد.

خلاصه‌ی سال نود برای من

سال نود امشب تموم می‌شه. سالی بود که بالا و پایین زیادی داشت (در واقع بالای زیادی نداشت، بیش‌ترش پایین بود). تحویل سال‌اش رو که در جاده بودیم، به خیال این که زمان تحویل سال بیست دقیقه بعدترشه (که نبود). وقتی به خونه رسیدیم، یک نامه‌ی عدم پذیرش دیگه از یک دانشگاه دلخواه در صندوق داشتیم. تا چند روز آینده‌اش هم بقیه‌ی خبرهای عدم پذیرش رو گرفتم و تحصیل در یکی از اون چند دانشگاه [بسیار] مطلوب به رویا تبدیل شد.

اولین پست این مجموعه نوشته‌ها که با مرگ شروع شد، خیلی هم اتفاقی (معتقد نیستم که دارای توانایی‌های ویژه‌ی متافیزیکی هستم؛ این فقط یک اتفاق بود!). سر گنده زیر لحاف بود و ما خبر نداشتیم. تلخ‌ترین اتفاقی که در زندگی‌ام تجربه کردم، در همون چند روز اول رخ داد. اون اتفاق چنان سنگین بود که هنوز هم بعد از یک سال که ازش می‌گذره، وقتی به یادش می‌افتم، تنم می‌لرزه. اون حادثه معنای جدیدی از تلخی در زندگی‌ام تعریف کرد، معنی‌ای که شاید تا آخر عمرم دست نخوره، چرا که شاید چیزی از اون تلخ‌تر نبینم.

یک هفته‌ی بعد آتیش سوزی ساختمون همسایه و سوختن خونه‌ی دوستان نزدیک و خوشحالی از زنده بودن‌شون رو دیدیم. کمی بعدتر هم خبر اخراج دائمی سومین استادم از دانشگاه رو شنیدیم.

اما مرگ تنها خاطره‌ی سال نود نبود. زندگی هم راهش رو باز کرد. بزرگ‌ترین اتفاق این سال برای ما اولین اقدام‌مون برای فرزندخواندگی بود. اتفاقی که احتمالا زندگی‌مون رو تا آخر عمر تحت تاثیر قرار می‌ده. از سال نود راضی بودم. همین که پروسه‌ی به حقیقت پیوستن این آرزوی چندین و چند ساله کلید خورد، کافیه. تا همین‌جاش هم بارم رو بسته‌ام.

از خورده لذت‌های سال نود هم بگم: مواردی مثل دیدن خود کپسول فینیکس در موزه‌ی تاریخ طبیعی واشنگتن، کشف تعداد بیش‌تری از خواننده‌های ژاپنی (مثل ریوکو موری‌یاما، هیرومی ایواساکی، هیروکو تانی‌یاما و کومیکو؛ هرچند که میوکی ناکاجیما هم‌چنان محبوب‌ترین خواننده‌ی من مونده)، دیدن عکس‌های لیچیا رونزولی و دخترش و در نهایت رشد زیاد خوانندگان کروسان با قهوه که از همین‌جا، عمیقا، از همه‌تون تشکر می‌کنم و آرزوی سال خوبی براتون دارم.