حدود نود درصد آمریکاییها اعتقاد دارن که رانندگیشون از متوسط افراد بهتره (در حالی که احتمالن واقعیت اینه که حدود پنجاه درصد آمریکاییها رانندگیشون از متوسط افراد بهتره، با در نظر گرفتن تعریف رانندگی و توزیع آماری؛ شاید بهتر باشه به جای میانگین، از میانه صحبت کنیم). باز هم در همین حدود نود درصد از افراد ادعا میکنن که از افراد متوسط خوشحالتر و محبوبتر هستن و پتانسیل موفقیت بیشتری دارن (که باز هم این عدد باید حدود پنجاه درصد باشه، البته با در نظر گرفتن توزیع).
در یک مورد جالبتر، بیست و پنج درصد افراد اعتقاد دارن که از نظر تواناییهای مدیریتی، جزو یک درصد برتر جامعه هستن!
دانکن واتز در کتاب «همه چیز واضح است» بعد از توضیحات بالا (نقل به مضمون) مینویسه حقیقت تلخ اینه که اون چیزی که در مورد «همه» صدق میکنه، در مورد ما هم صدق میکنه. اگر رانندگی همه از من بدتره و دیگران اشتباه زیاد مرتکب میشن، احتمال زیادی داره که رانندگی من هم مشکل داشته باشه و من هم اشتباههایی مرتکب بشم شبیه به اشتباههای دیگران.
اما در عین حال نویسنده معتقده که این موضوع به این معنا نیست که از خودش نا امید بشه و کوتاه بیاد. میگه هنوز هم ته قلبش اعتقاد داره که رانندگیاش از متوسط مردم بهتره، اما در عوض امکان اشتباه رو در نظر میگیره و سعی میکنه آگاهانهتر به دنبال اشتباههاش بگرده و رانندگیاش رو بهبود بده.
این موضوع برای من یکی از بهترین و قانعکنندهترین توضیحها برای سوالی بود که مدتهاست در ذهن دارم. از یک طرف به «معمولی» بودن احترام میگذارم و اعتقاد دارم که خودم هم آدم معمولیای هستم (همونطور که اکثریت جامعه هستن)؛ از طرف دیگه ترجیح میدم تصوری که از «خفن» بودن خودم در ذهن دارم، مختل نشه. با این ترتیب یک راه حل پیدا شد: میدونم که دوست دارم استثنایی باشم، اما احتمالن نیستم. امیدم رو هم از دست ندادهام.