All posts by روزبه

هر روز وزن کم می‌کنم

– من هم بعد از شما خودم رو وزن می‌کنم. وزنم همین جور کم می‌شه؛ نمی‌دونم چی کار کنم. بس که امسال توی خانواده مرگ داشتیم. در یک سال گذشته ده نفرمون مردن. همین طور پشت هم از بین می‌رن. دوست نزدیکم همین تازگی مرد… بله؟… پنجاه سال!… بله؟… آها، سرطان داشت… دوستم جوون مرد… ای بابا…

= …؟

– نه، زیاد نشده بود… کم‌تر هم شده بود…

= …

– امیدوارم. امیدوارم که زیاد بشه. نمی‌دونم… سگم هم سرطان داره….

فرزندخواندگی: حقیقت – دروغ

پدر و مادرم همیشه به من می‌گفتن که من به فرزندی گرفته شده‌ام و این که من استثنایی‌ام. اما مادرم می‌گفت که نباید به کسی در مورد فرزندخواندگی‌ام چیزی بگم.

فرزندخوانده

حقیقت و فریب در فرزندخواندگی همسایه‌اند. ممکن است موضوعی برای گفتگو داخل خانواده مناسب باشد، در حالی که همان موضوع برای گفتگو خارج از خانواده مناسب نباشد. هم خانواده‌ی فرزندخوانده و هم خانواده‌ی زیستی با این سوال روبه‌رو می‌شوند که تا چه اندازه می‌خواهند درباره‌ی فرزندخواندگی و بارداری صادق باشند. در بعضی خانواده‌ها، به موضوع‌های بارداری و فرزندخواندگی بعد از به انجام رسیدن فرزندخواندگی اشاره‌ای نمی‌شود. در بعضی دیگر از خانواده‌ها، واضح و مشخص نیست که چه چیزهایی گفته شوند و چه چیزهایی گفته نشوند. به هر حال، وقتی در فضایی صداقت نباشد، دروغ‌ها بیش‌تر و بیش‌تر رشد می‌کنند.

مددکارم قول داد که دخترم رو فراموش می‌کنم و بعد از این که رهاش کنم، زندگی‌ام عادی و طبیعی خواهد شد. حرفش رو باور کردم و فکر کردم می‌تونم زندگی طبیعی‌ام رو ادامه بدم و این که بچه‌ام وضع‌اش بدون من به‌تر خواهد بود.

پدر/مادر زیستی

وقتی اولین بار درخواست‌مون رو به موسسه‌ی فرزندخواندگی ارایه دادیم، چیز چندانی در مورد پدر و مادر زیستی به ما نگفتن؛ تنها اطلاعات اولیه مثل سن، علاقه‌های شخصی و وضعیت ازدواج. وقتی بعدتر به موسسه برگشتیم و دیدیم تمام این مدت چه قدر اطلاعات در دست‌رس داشته‌ان و به ما هیچی نگفته بودن، حیرت کردیم.

پدر/مادر

گروهی احساس می‌کنند در طی روند فرزندخواندگی، با از قلم انداختن بعضی موارد، مطالب ناراست و دروغ به آن‌ها گفته شده. شاید پدر و مادرهای آینده و پدر و مادرهای زیستی ندانند چه سوال‌هایی بپرسند و در نتیجه به متخصصان درگیر در موضوع وابسته باشند تا آن‌ها را در جهت درست هدایت کنند. ساختار فرزندخواندگی می‌تواند مانع حقیقت‌گویی شود، در حالی که صداقت یک عنصر حیاتی برای سلامتی تمام کسانی است که در این روند درگیراند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: برگزیده شده – طرد شده

ما بچه‌های فرزندخوانده استثناییم – ما انتخاب شده‌ایم، نه این که فقط متولد شده باشیم. پدر و مادرهای ما که ما رو به فرزندی گرفتن، حق انتخاب داشتن. وقتی دبستان بودم، بچه‌ها به خاطر وضعیت خاص‌ام من رو دست می‌انداختن (در ذهن خودم، من استثنایی بودم). نیاز به گفتن نیست که من هیچ وقت در جمع جزو «خودی‌ها» نبودم. زمان زیادی برد تا که اعتماد به نفسم شکل بگیره.

فرزندخوانده

در گذشته پدر و مادرها به فرزندخوانده‌ها یکی از نسخه‌های «داستان فرزند برگزیده» را می‌گفتند؛ برای این که به فرزندخوانده‌ها کمک کنند تا با واقعیت‌های فرزندخواندگی‌شان راحت‌تر باشند، این داستان برای‌شان گفته می‌شد. داستان فرزند برگزیده به کودک می‌گوید که پدر و مادرش او را از بین بچه‌های مختلفی که در دست‌رس بوده‌اند انتخاب کرده‌اند. هدف داستان این است که بچه احساس کند برگزیده شده است.

وقتی به واکنش خودم در کودکی در برابر داستان فرزند برگزیده فکر می‌کنم، خنده‌ام می‌گیره. فکر می‌کردم که واقعن استثنایی‌ام و از بقیه‌ی بچه‌های مدرسه به‌ترم. وقتی بزرگ‌تر شدم، تازه به ذهنم رسید که اگر پدر و مادرم من رو انتخاب کرده‌ان، پس معنی‌اش اینه که مادر زیستی‌ام من رو طرد کرده.

فرزندخوانده

به طور معمول فرزندخوانده در مرحله‌ای از زندگی به این درک می‌رسد که برگزیده بودن روی دیگری هم دارد. انتخاب شده بودن از جانب پدر و مادر هم‌چنین به این معناست که پدر و مادر زیستی انتخاب کرده‌اند که فرزندخوانده را نگاه ندارند. برای خیلی از فرزندخوانده‌ها این وضعیت احساسی مشابه طرد شدن می‌دهد. نه تنها درک این دوگانگی برای فرزندخوانده دشوار است، بل‌که توضیح آن برای پدر و مادر هم ساده نیست.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

راه دیگر برای صرفه‌جویی در مصرف آب

یک خانواده‌ی آمریکایی در هر روز به طور میانگین ۱۵۰۰ لیتر آب مصرف می‌کنن. فرض کنین همین خانواده در پایان روز تصمیم بگیرن به عنوان شام همبرگر بخورن. اگر هر همبرگر با صد و بیست و پنج گرم گوشت گاو درست شده باشه، این خانواده نیم کیلو گوشت گاو استفاده کرده‌ان. برای درست کردن این نیم کیلو گوشت، به اندازه‌ی ۷۵۰۰ لیتر آب مصرف شده!

این خانواده با تصمیم به خوردن همبرگر، مصرف آب اون روزشون رو پنج برابر کردن به شش برابر رسوندن. یکی از راه‌های مناسب برای کم کردن مصرف آب (و باقی گذاشتن هزار و یک اثر مثبت دیگه بر محیط زیست)، کاهش مصرف گوشته.

قبول دارم که آبی که برای تولید گوشت استفاده می‌شه تصفیه شده نیست، در حالی که آب شهری تصفیه شده است. به هر حال هر دو آب شیرین هستن که منابع‌شون محدوده. در ضمن اگر این خانواده به جای همبرگر محصولات دیگه (مثل سبزی‌جات) می‌خوردن، باز هم برای تولید اون‌ها آب زیادی مصرف شده بود، اما هم‌چنان آب مورد نیاز برای تولید گوشت خیلی خیلی بیش‌تره. برای اطلاع بیش‌تر در مورد آب مورد نیاز برای تولید محصولات مختلف، می‌تونین به این سایت مراجعه کنین.

یک معمای ساده: مهره‌های دومینو در صفحه‌ی شطرنج

به تعداد دل‌خواه مهره‌های دومینو داریم که مستطیل‌هایی‌اند که از دو مربع تشکیل شده‌اند (شبیه به شکل بالا). یک صفحه‌ی شطرنج داریم؛ یعنی شصت و چهار مربع که به صورت هشت در هشت قرار گرفته‌اند (شبیه به شکل پایین). با فرض این که هر مهره‌ی دومینو دو خونه از صفحه‌ی شطرنج رو پر می‌کنه، چه طور می‌تونیم صفحه رو با مهره‌های دومینو بپوشونیم؟

یک جواب ساده اینه که در هر ستون چهار مهره به صورت عمودی می‌گذاریم و به همین ترتیب با هشت ستون به این شکل، تمام سطرها رو پر می‌کنیم (به شکل‌های دیگه هم ممکنه). با این ترتیب با سی و دو مهره‌ی دومینو، صفحه‌ی شطرنج پر می‌شه.

حالا فرض کنین دو خونه‌ی گوشه‌ی مقابل هم رو از صفحه‌ی شطرنج حذف کنیم – برای مثال مربع پایین سمت چپ و مربع بالا سمت راست. حالا چه طور می‌تونین مهره‌های دومینو رو روی این صفحه‌ی جدید بچینین، چنان که تمام صفحه پوشونده بشه و مهره‌ها هم از صفحه بیرون نزنن؟ (با توجه به این که دو مربع از صفحه‌ی جدید حذف شده‌اند، باید از سی و یک مهره‌ی دومینو استفاده کنین تا این صفحه رو بپوشونین) پیشنهاد می‌کنم قبل از خوندن جواب، کمی در مورد مساله فکر کنین.

این مساله جواب نداره. اما چه طور می‌تونیم ثابت کنیم؟

فرض کنین هر مهره‌ی دومینو از یک مربع سیاه و یک مربع سفید تشکیل شده باشه (این فرض لطمه‌ای به مساله نمی‌زنه). وقتی در صفحه‌ی شطرنج بالا دو خونه رو حذف کردیم، تعداد خونه‌های سیاه به سی تا رسید در حالی که تعداد خونه‌های سفید هم‌چنان سی و دو تا باقی موند (البته رنگ خونه‌ها هم در درستی استدلال تاثیری نداره). شما به هیچ شکل نمی‌تونین با سی و یک مهره‌ی دومینو (که خود به خود شامل سی و یک مربع سیاه و سی و یک مربع سفیداند) صفحه‌ی شطرنجی رو بپوشونین که سی و دو خونه‌ی سفید داره و سی خونه‌ی سیاه. پس هیچ راهی نداره که این صفحه‌ی جدید رو با مهره‌های دومینو بپوشونین!

این متن برگرفته از صحبت‌های «ایان استوارت» بود؛ گفت که این یک اثبات قشنگ بود که تحسین شنونده رو به همراه می‌یاره. شاید یک نفر می‌رفت و یک برنامه‌ی کامپیوتری می‌نوشت و تمام حالت‌های ممکن رو امتحان می‌کرد و نتیجه می‌گرفت که نمی‌شه صفحه‌ی جدید شطرنج رو با مهره‌های دومینو پوشوند. اون هم یک اثباته، اما اون جور اثباتی قشنگ نیست.

به نظر «استیون استروگاتز»، اگر شما با شنیدن این استدلال لبخند به لب‌تون اومد یا حس خوش‌حالی یا شگفتی بهتون دست داد، شما یک لحظه‌ی ریاضیاتی (mathematical moment) رو تجربه کرده‌این.

فرزندخواندگی: عاشق بودن – رها کردن

در خانه‌ی مادران ازدواج نکرده، یک مشاور به من اختصاص داده بودن و یک مددکار. چیزی که هم‌چنان به یاد دارم اینه که به طور پیوسته از من سوال می‌شد که آیا می‌خواستم به‌ترین کار رو برای بچه‌ام انجام بدم یا نه. بهم می‌گفتن که اگر واقعا دخترم رو دوست داشته باشم، اجازه می‌دم که بره. معلومه که می‌خواستم به‌ترین کار ممکن رو براش بکنم چون با تمام وجودم دوستش داشتم.

مادر زیستی

مطمئن نیستم که برای من دقیقا از چه زمانی عاشق بودن هم‌معنی ترک کردن شد، اما خوب به یاد دارم که همیشه به من گفته می‌شد که مادر زیستی‌ام چنان عاشق من بود که تصمیم گرفت من رو برای فرزندخواندگی بگذاره. وقتی کوچیک بودم، درکم از معنی این موضوع به طور کامل یک جور دیگه بود. حالا، به عنوان یک بزرگ‌سال، معنی‌اش اینه که چندان هم بی‌خطر نیست که عاشق کسی باشی، چرا که اون هم ممکنه ترکت کنه.

فرزندخوانده

یکی از دوگانگی‌های فرزندخواندگی اعلام این موضوع است که عاشق بودن به معنای رها کردن است و این که اجازه دهیم یک نفر برود. به زنانی که به فرزندخواندگی فکر می‌کنند گفته می‌شود که اگر واقعا عاشق فرزندان‌شان هستند، باید آن‌ها را برای فرزندخواندگی بگذارند. به فرزندخوانده‌ها گفته می‌شود که مادر زیستی‌شان چنان آن‌ها را عاشقانه دوست داشته که آن‌ها را برای فرزندخواندگی گذاشته است. از دید منطق، چندان قابل درک نیست که اعتقاد داشته باشیم که اگر واقعا یک نفر را دوست داشته باشید، رابطه‌تان را با او قطع می‌کنید. از دید احساس، این چیزی است که مردم نیاز دارند که باور داشته باشند تا بتوانند بخشی از فرزندخواندگی باشند. با این ترتیب روشن‌تر می‌شود که چرا هم عشق و هم دل کندن، تا این اندازه به اعضای مثلث فرزندخواندگی گره خورده‌اند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

نامه به خواهرم: وقتی زورت به طرف مقابلت نمی‌رسه، باهاش درگیر نشو؛ برو یک راه دیگه پیدا کن

خواهرم،

در خونه یک سیستم پخش صوتی داریم که زمانی موسیقی پخش می‌کرد (الان دیگه از برق کشیده شده و نه مامان و نه بابا حالش رو ندارن که وصلش کنن). این سیستم پخش مقداری سیم ازش بیرون زده که از آرزوهای من اینه که این‌ها رو تا جایی که ممکنه بکشم. هر بار که به طرف این سیم‌ها می‌رم، مامان یا بابا از اون یکی گوشه‌ی اتاق، با لحنی قاطع می‌گن «هامون!؟». من هم راهش رو یاد گرفته‌ام: یک قدم چهار دست و پا به سمت سیم‌ها بر می‌دارم، اون‌ها داد می‌زنن «هامون!؟»، من از جام می‌پرم، همون‌جا می‌نشینم و توی چشم‌شون با مظلومیت نگاه می‌کنم.

بزرگ‌ترها خودپرستی عمیقی دارن. هر بار که من رو محکم صدا می‌کنن و من سر جام میخ می‌شم، خوشحال می‌شن از این که کسی به حرف‌شون گوش کرده و موفق شده‌ان یک نفر رو کنترل کنن. خیلی از این وقت‌ها هم چه مامان و چه بابا، لبخندی تمام صورت‌شون رو می‌پوشونه و می‌گن «گوش کرد!…». هنوز متوجه نشده‌ان که من هر بار یک قدم جلوتر رفته‌ام و با تکرار همین سناریو، یک قدم یک قدم خودم رو به سیم‌ها نزدیک‌تر کرده‌ام.

این مشکل محدود به مامان و بابا نیست. در هر سیستمی، هرچه قدر هم پیچیده، وقتی افراد قانون‌های ساده‌ای داشته باشن و همیشه از همون قانون‌ها پیروی کنن، راهی برای سواستفاده از اون قانون‌ها پیدا می‌شه. قانون ساده‌ی مامان و بابا هم اینه که هر موقع بچه به سمت سیم رفت، تذکر بدیم و بچه هم گوش بکنه؛ اما این رو در نظر نمی‌گیرن که با همین قانون ساده و حتا با اجرای کامل همین قانون، بچه داره به سیم نزدیک‌تر می‌شه.

وقتی به اندازه‌ی کافی به سیم نزدیک باشم، در یک لحظه با تمام سرعت به سمت سیم حمله می‌کنم. بیچاره‌ها، «هامون! هامون!» گویان، از اون طرف اتاق به این طرف می‌دون که جلوی من رو بگیرن. من هم دیگه به صدا کردن‌شون توجهی نمی‌کنم و تا وقتی هم که دست‌شون به من برسه، وقت کافی داشته‌ام که سیم رو به اندازه‌ای که می‌خواستم کشیده باشم.

همیشه وقتی من رو بلند می‌کنن و می‌برن، اون وسط، هن و هن کنان، با تعجب می‌گن «عجیبه… این چه طوری خودش رو به سیم رسوند؟».

نامه به خواهرم: بزرگ‌ترین پی‌پی تاریخ

خواهرم،

امروز یکی از به‌ترین روزهای زندگی‌ام بود. من پیش بابا بودم. پی‌پی اومد و کارم رو کردم. در تمام این مدت بابا من رو تشویق می‌کرد. بعد من رو روی جای تعویض پوشک گذاشت. وقتی لباسم رو باز کرد، تازه فهمید که محصول رو از پوشک بیرون زده‌ام و لباسم از داخل پر از مواده. مستاصل شده بود. قیافه‌اش وقتی این طور مستاصل می‌شه خیلی بامزه می‌شه. می‌خواست لباس رو از تنم در بیاره، بدون این که مواد به سرم بخوره. یکی از دست‌هام رو از آستین در آورد و من تازه فرصت پیدا کردم دستم رو به سمت پی‌پی‌ها ببرم. آستین رو دوباره پوشوند که جلوی من رو بگیره. چشم‌هاش رو تنگ کرده بود، دستش رو به ریشش می‌کشید و به من نگاه می‌کرد. ریش نداره، اما هم‌چنان دست به ریشش می‌کشه؛ عادتشه.

وقتی موفق شد لباسم رو در بیاره، در یک حرکت سریع نیم دور چرخیدم و با زانو روی محل تعویض پوشک نشستم. تازه برای اولین بار محصول خودم رو دیدم. دست بردم و یک مشت از اون‌چه که اون‌جا بود برداشتم. می‌خواستم مثل بقیه‌ی چیزها به داخل دهن ببرم که بابا در یک حرکت مچ دستم رو گرفت. اون فشار می‌داد و من می‌کشیدم. انصافن زورش زیاده. با اون یکی دستش پوشکم رو باز کرد، و در اون وسط خودش دستش توی مواد رفت.

با همون دستش هم‌چنان مچ اون دستی رو محکم گرفته بود که پر از مواد بود و با دست دیگه‌اش رونم رو گرفت و به این شکل نه چندان انسانی من رو بلند کرد و به دست‌شویی برد. در دستشویی بسته بود و اون هم دیگه دستی نداشت که دستگیره‌اش رو بچرخونه. به قیمت این که دستگیره هم پی‌پی‌ای بشه، با نوک انگشتش در رو باز کرد. من رو داخل کاسه دست‌شویی گذاشت و سعی کرد من رو بشوره. نتونستم پی‌پی‌ای در دهنم بگذارم، اما آخرش موفق شدم مقداری به لباس بابا بمالم. همین هم بد نبود.

من رو روی هوله گذاشته بود و می‌خواست پوشک رو به پام کنه که باز یک نیم چرخ زدم و این بار موفق شدم چهار دست و پا از دستش فرار کنم. بابا از این وضعیت خیلی وحشت داره. شاید خاطره‌ی بدی داره یا چیز خاصی توی ذهنشه. از اول مراسم فقط می‌گفت «تو رو خدا!… خواهش می‌کنم!…»، اما نمی‌گفت تو رو خدا چی و از من چه خواهشی داشت. برای همین هم مجبور شدم حرف‌هاش رو نادیده بگیرم. بابا وقتی مستاصل می‌شه خیلی بامزه می‌شه.

تهیه‌ی غذا بدون حرارت

پروتئین‌ها تا می‌شوند (که به اصطلاح به این فرایند protein folding گفته می‌شود) و این تا شدن تاثیر مهمی در عمل‌کرد پروتئین در موجود زنده دارد. اگر پروتئین به شکل مناسب تا نشود یا حتا پروتئین تا شده شکلش را از دست بدهد موجب مشکل‌های بعدی می‌شود، مثل بیماری  که نمونه‌ای از آن فراموشی (آلزایمر) است. پروتئین بر اثر بعضی عوامل محیطی مثل میزان اسیدی-قلیایی بودن محیط یا دما تغییر شکل می‌دهد که به این وضعیت دِناتوره شدن (denaturation) یا واسرشتن می‌گویند. همین اثر دما بر تاشدگی پروتئین یکی از دلایلی است که موجودات زنده تنها در یک بازه‌ی محدود دمایی زنده می‌مانند و در دماهای کم‌تر یا بیش‌تر از بین می‌روند.

واسرشتن یکی از دلایلی است که مواد غذایی با پختن تغییر شکل می‌دهند. به این عمل واسرشتن حرارتی (thermal denaturation) می‌گویند. یک راه دیگر واسرشتن، تغییر شیمیایی محیط است که به واسرشتن سرد (cold denaturation) معروف است. نمونه‌ای از آن، تهیه‌ی غذایی به نام «سِویش» «سویچه» است که در ناحیه‌های ساحلی آمریکای مرکزی و جنوبی رایج است.

سویش سویچه غذایی دریایی است که معمولن از ماهی خام تازه‌ای درست می‌شود که در آب لیمو به همراه ادویه خوابیده باشد. از آن‌جا که این غذا نمی‌پزد، مهم است که ماهی تازه باشد تا از مسمومیت غذایی تا حد ممکن جلوگیری شود. در ضمن واسرشتن معمولن، و نه همیشه، برگشت ناپذیر است.

بخشی از این متن برگرفته از کتاب Spin Glasses and Complexity بود. اطلاعات زیست‌شناسی من محدود است و ممکن است اشتباه کرده باشم؛ لطفن اصلاح کنید.

پس‌نوشت: با تشکر از بهار که تلفظ درست غذا رو یادآوری کردن.

فرزندخواندگی: دوگانگی‌ها

همیشه می‌دونسته‌ام که به فرزندی گرفته شده‌ام – حتی قبل از این که بدونم که فرزندخواندگی چیه. پدر و مادرم به من توضیح می‌دادن که مادر زیستی‌ام نمی‌تونسته به خاطر سنش و وضعیت ازدواجش و غیره، زندگی‌ای رو که می‌خواسته، برای من فراهم کنه و تصمیم گرفته من رو برای فرزندخواندگی بگذاره. همیشه با این موضوع راحت بوده‌ام، هرچند که یادم می‌یاد تا وقتی دبیرستان رو تموم نکردم، خیلی خجالت می‌کشیدم در مورد وضعیت فرزندخواندگی‌ام به دوستام چیزی بگم.

فرزندخوانده

چه طور پسرم باور می‌کنه که من رهاش کردم چون دوستش داشتم؟

پدر/مادر زیستی

نمی‌تونم زندگی بدون جِیمی رو در ذهنم تصور کنم، با این وجود هنوز هم وقتی یک خانم باردار می‌بینم می‌تونم گریه کنم.

پدر/مادر

فرزندخواندگی سرشار از دوگانگی‌هاست. فرزندخوانده‌ها انتخاب شده‌اند در حالی که طرد هم شده‌اند. پدران و مادران زیستی فرزندان‌شان را می‌گذارند و می‌روند چون دوست‌شان دارند. پدران و مادران معتقدند فرزندخواندگی رخ‌داد مثبتی است، در حالی که برای امکانِ داشتن فرزند زیستی سوگ‌واری می‌کنند. احساسات، عواطف و مسایل در فرزندخواندگی همیشه حضور دارند و دایم خود را نشان می‌دهند. حل و فصل دوگانگی‌های فرزندخواندگی ناممکن است. به‌ترین هدفی که می‌توان برای برخورد با این دوگانگی‌ها در نظر گرفت، این است که وجودشان را بپذیریم و آن‌ها را در زندگی وارد کنیم.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.