All posts by روزبه

چند خطی درباره‌ی سوگ‌واری برای از دست رفته‌ها

متن زیر خلاصه‌ای از برداشت من از یک کارگاه آموزشی در مورد «سوگ‌واری» است که امشب شرکت کردم که به همراه کمی مطلب از خودم آورده‌ام.

سوگ‌واری واکنشی است که در برابر از دست دادن چیزی یا کسی نشان می‌دهیم. سوگ‌واری بسیار بسیار فردی است و از هر شخص به شخص دیگر فرق می‌کند. سوگ‌واری می‌تواند در هریک از زمینه‌های زیر تاثیر بگذارد:

  • فیزیکی: حتا جسم تحت تاثیر قرار می‌گیرد
  • عاطفی
  • شناختی (cognitive): قابلیت‌های ذهنی شما ممکن است تحت تاثیر سوگ‌واری کاهش یابند
  • رفتاری
  • روحانی: سوگ‌واری ممکن است بر اعتقادات هم تاثیر بگذارد. برای مثال گروهی ممکن است اعتقادات مذهبی‌شان کم‌رنگ شوند و در گروهی ممکن است پررنگ‌تر شوند

هیچ جدول زمان‌بندی مشخصی برای سوگ‌واری وجود ندارد و نمی‌توان گفت که سوگ‌واری یک شخص حداکثر تا چه زمانی باید پایان پذیرد. چیزی که واضح است این است که درد ناشی از فقدان به مرور زمان کم می‌شود. شما بالاخره به همان سطح کارایی قبل از اتفاق می‌رسید و شاید حتا سطح کارایی‌تان بیش‌تر از قبل هم بشود. نکته‌ی جالب این‌جاست که ما هم‌چنان ارتباطات عاطفی (bonding) با کسی را که از دست داده‌ایم ادامه می‌دهیم.

کودکان در هر سنی عزاداری می‌کنند. سوگ‌واری‌شان از خیلی جهت‌ها هم به سوگ‌واری بزرگ‌ترها شبیه است و هم از خیلی جهت‌ها متفاوت است.

یکی از کمک‌های بزرگ به بازمانده‌ها در دوران سوگ‌واری شرکت در گروه‌های پشتیبانی (support group) است. این گروه‌ها مزایای زیادی دارند از جمله این که:

  • غم و سوگ‌واری را معتبر می‌شمارند و بر وجودشان صحه می‌گذارند
  • برای شخص پشتیبانی و امکانی برای آرامش فراهم می‌کنند
  • پیشنهادها و راه‌حل‌هایی برای مقابله با غم ارایه می‌دهند
  • امید ایجاد می‌کنند

آموزش در زمینه‌ی سوگ‌واری مهم است. آموزش به معتبر شناختن و صحه گذاشتن بر غم کمک می‌کند و راه‌هایی برای مقابله با وضعیت فعلی پیش روی شخص می‌گذارد.

وقتی به کسی که سوگ‌واری می‌کند پیشنهاد کمک می‌دهید، پیشنهادهای مشخص و روشن بدهید. به جای این که بگویید «هر موقع کاری داشتی، به من بگو»، پیشنهادهایی بدهید مثل این که «الان شاید بخواهی با خودت باشی. اگر بخواهی، من می‌تونم بچه‌هات رو ببرم بیرون و بگردونم» یا «تا الان شوهرت آشغال‌ها رو بیرون می‌گذاشته و یا چمن‌ها رو می‌زده؛ بذار مدتی من این مسوولیت رو به عهده بگیرم». در مواقع سوگ‌واری، ممکن است غافل‌گیر شوید از این که کسانی به شما کمک کنند که هیچ‌گاه تصور نمی‌کردید روزی پشتیبان شما باشند (من خودم با چنین موردی زیاد مواجه شده‌ام).

یکی از سخن‌رانان میزگرد هم این طور گفت:

چهار سال پیش شوهرم رو از دست دادم. یک هفته قبل از شصت و دومین سال‌گرد ازدواج‌مون فوت کرد. من تمام عمرم یا پیش خانواده‌ام بوده‌ام یا پیش شوهرم و به مدت هشتاد و سه سال هیچ وقت تنها نبوده‌ام. حالا بعد از این همه مدت تنها شده بودم. هم‌چنان با شوهرم زندگی می‌کردم. چراغ آش‌پزخونه رو همیشه روشن می‌گذاشتم؛ عکس‌هاش اون جا بود و نمی‌خواستم توی تاریکی باشه. برنامه‌های تلویزیونی مورد علاقه‌اش رو نگاه می‌کردم. برنامه رو نگاه می‌کردم و هم‌چنان با شوهرم حرف می‌زدم. گاهی با خودم می‌گفتم عجب شوهر خوبی، هر چه قدر بخوام حرف می‌زنم و یک بار هم برنمی‌گرده جواب بده!

مدتی بعد از فوت شوهرم به خدم اومدم و دیدم که فقط من دارم برای خودم عزاداری می‌کنم، در حالی که شوهرم پدر بچه‌هام هم بوده. در خانواده یک رسم درست کردیم: هر سال برای تولدش به همراه بچه‌ها و نوه‌هام به رستوران مورد علاقه‌اش می‌ریم و از خاطراتمون در موردش صحبت می‌کنیم. همین رسم خیلی به ما کمک کرد.

خیلی دلم می‌خواست که من قبل از اون بمیرم. اما به‌تر شد: مطمئنم اگر من می‌مردم و اون تنها می‌شد، گند می‌زد!

یک بار برادر یکی از دوست‌های نزدیک‌ام فوت کرد. من هم برای مراسمش تا لانگ آیلند رفتم. راه برگشت تا خونه خیلی طولانی بود و ترافیک سنگین بود. نزدیک به سه ساعت توی ترافیک بودم. اول همه‌اش نگران و عصبانی بودم که این همه در ترافیکم. بعد با خودم فکر کردم و گفتم که الان که کسی توی خونه منتظرم نیست؛ پس چرا نگران باشم؟ به‌تره که ریلکس باشم و از همین ترافیک هم لذت ببرم. بعد احساس گناه کردم که دارم از یکی از مزیت‌های نبود شوهرم لذت می‌برم. بالاخره یک چیزهایی هم پیش میاد که من برای خودم داشته باشم و من لذت ببرم که اتفاقن همین لذت‌ها از نبود طرف هم به من احساس گناه می‌دن. اما یک واقعیته که بالاخره باید نکته‌های مثبتی هم از نبود کسانی که عاشقانه دوست‌شون داریم پیدا کنیم.

فرزندخواندگی: تنها بودن

جای مورد علاقه‌ی من اینه که توی ماشین باشم و تنهایی رانندگی کنم. هیچ‌کس نمی‌تونه مزاحمم بشه؛ هیچ‌کس انتظاری ازم نداره. گاهی فکر می‌کنم تنها جاییه که می‌تونم واقعن خودم باشم.

فرزندخوانده

بعضی فرزندخوانده‌ها تنهایی را به عنوان موقعیتی امن توصیف می‌کنند. وقتی فرزندخوانده‌ها تنهایند، احساس می‌کنند انتظار یا درخواستی بر دوش‌شان نیست. برای فرزندخوانده‌هایی که احساس می‌کنند باید نوع خاصی عمل کنند یا سبک خاصی باشند تا عشق یا تایید دریافت کنند، تنهایی مانند پناهگاهی امن است که در آن می‌توانند واقعن خودشان باشند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: ارتباطات

کار به جایی رسیده که دیگه ارتباط نزدیک با کسی ندارم. با بعضی از هم‌کارهام رفت و آمدهایی دارم، اما بیش‌تر وقت‌ها با خودم هستم. تنهایی راحت‌ترم. گاهی دلم می‌گیره و دلم می‌خواست که یک دوست‌دختر می‌داشتم، اما به نظر می‌یاد که زحمت زیادی داشته باشه.

فرزندخوانده

ارتباطات می‌توانند برای برای فرزندخوانده‌ها نوعی کشمکش باشند. بعضی فرزندخوانده‌ها همیشه تلاش می‌کنند با دیگران ارتباط داشته باشند، چه دور و چه نزدیک. دیگر فرزندخوانده‌ها ارتباط با دیگران را تنها در حدی نگاه می‌دارند که راحت باشند و ترجیح می‌دهند به جز آن تنها باشند.

فهمیده‌ام که همیشه ناخودآگاه خانمی که باهاش در ارتباط بوده‌ام رو پس زده‌ام تا به این ترتیب، با استفاده از پارتنر فعلی‌ام، به مادر زیستی‌ام نشون بدم که رها شدن وتعهد نداشتن به ارتباط چه حسی می‌ده.

فرزندخوانده

ارتباطات هم‌چنین می‌توانند برای پارتنر زندگی فرزندخوانده نوعی کشمکش باشند. فرزندخوانده‌ها ممکن است با دفع کردن دیگران، آن‌ها را «بیازمایند» که ببینند آیا بر می‌گردند تا به این ترتیب ثابت کنند که حقیقتن فرزندخوانده را دوست دارند؟ شاید فرزندخوانده تلاش می‌کند با پس زدن دیگری در رابطه‌ی فعلی، در تجربه‌ی قبلی‌اش که از طرف مادر زیستی پس زده شده، استاد شود.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: فضا

همیشه خودم رو این طور توصیف می‌کنم که یک ستاره‌ی گم‌شده‌ام که سعی می‌کنه یک سیاره‌ی مشابه پیدا کنه و روش فرود بیاد.

فرزندخوانده

خیلی از فرزندخوانده‌ها چنین می‌گویند که احساس می‌کنند که از فضا یا از یک سیاره‌ی دیگر آمده‌اند. از آن‌جا که فرزندخوانده‌ها به اطلاعات مرسومی که دیگران درباره‌ی سابقه‌ی خانواده‌شان می‌دانند دست‌رسی ندارند، ممکن است چنین احساس کنند که «از فضا سقوط کرده‌اند». برای فرزندخوانده‌ها هیچ حسی از ثبات در زمان یا بین نسل‌های مختلف وجود ندارد.

گاهی که شباهت چشم‌گیری بین اعضای خانواده می‌بینم، حس افسوس خفیفی بهم دست می‌ده. هیچ کسی رو نمی‌شناسم که شبیه به من باشه.

فرزندخوانده

بخشی از این حس که شخص از فضا آمده، از این‌جا می‌آید که هیچ‌کس را که شبیه به شما باشد نمی‌شناسید. نبود شباهت‌های فیزیکی به فرزندخوانده‌ها یادآوری می‌کند که در این دنیا تنهایند. تاریخ فرزندخوانده با خود فرزندخوانده آغاز می‌شود.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: رها شدن و طرد شدن

به عنوان یک فرزندخوانده، همیشه دارم با مشکلات مربوط به رها شدن، مشکلات طرد شدن و مشکلات ارتباط سر و کله می‌زنم. با یک احساس همیشگی زندگی می‌کنم که من واقعن به این‌جا تعلق ندارم، انگار که اصلن حقی برای بودن روی این سیاره ندارم. این جور به نظر می‌یاد که بقیه بنا بوده که این‌جا باشن، اما من یک اشتباه بوده‌ام. یک احساس ناخودآگاهه که تمام عمرم باهاش زندگی کرده‌ام. این احساس، بدون اطلاع یا اجازه‌ی من، به تمام ارتباطاتم و به همه‌ی موقعیت‌ها نفوذ می‌کنه.

فرزندخوانده

فرزندخوانده‌ها با احساسات رها شدگی و طرد شدگی آشنایند. برای بعضی فرزندخوانده‌ها، این مسایل به طور دایم حضور دارند و جلوی وارد شدن فرزندخوانده به ارتباط‌ها را می‌گیرند. برای دیگر فرزندخوانده‌ها، ترس از رها شدن و طرد شدن هیچ وقت دور نیست و می‌تواند زمان نزدیک شدن به دیگران دخالت کند و اخلال ایجاد کند.

ناخودآگاه می‌خوام دیگران رو پس بزنم، قبل از این که اون‌ها بتونن من رو پس بزنن. برای این که با از دست دادن، رها شدن و تموم شدن چیزها کنار بیام، مشکل دارم، هرچند که در طی سال‌ها خیلی به‌تر شده‌ام.

فرزندخوانده

بعضی فرزندخوانده‌ها دیگران را پس می‌زنند، قبل از این که پس زده شوند؛ به این ترتیب خود را در برابر تهدید پس زده شدن و رها شدن محافظت می‌کنند. از آن‌جا که هر رابطه‌ای پتانسیل طرد کردن و رها کردن دارد، فرزندخوانده‌ها باید هوشیارانه کوشش کنند تا به خودشان اجازه دهند به دیگران نزدیک شوند و با آن‌ها صمیمی شوند. برای یک فرزندخوانده زمان و اعتماد لازم است تا باور کند که دیگری هم‌چنان در کنارش خواهد بود و او را ترک نخواهد کرد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: احساس ناخواسته بودن

دلم برای فرزندخوانده‌ها می‌سوزه. دلم برای سگ‌هایی که در آغل حیواناتِ رها شده نگهداری می‌شن هم می‌سوزه. ما ناخواسته‌ایم. مهم نیست که چه قدر خانواده‌ی جدید ما بخوان‌مون؛ هم‌چنان اون اطلاعات آزاردهنده وجود داره که یک جایی، یک نفر، به یک دلیلی، ما رو نخواسته.

فرزندخوانده

خیلی از فرزندخوانده‌ها از حس ناخواسته بودن صحبت می‌کنند. دشوار نیست که ببینیم منشا این حس از کجا است، چرا که فرزندخوانده‌ها تجربه‌ی واقعی رها شدن را داشته‌اند. این حس فارغ از عشق و توجهی است که خانواده‌ی واقعی فرزندخوانده برایش فراهم می‌کنند. هم‌چنین این حس فارغ از عشق و علاقه‌ای است که پدر و مادر زیستی ممکن است نسبت به کودک‌شان داشته بوده‌اند. احساس ناخواسته بودن، احساسی در لایه‌های زیرین است که در مراحل مختلف زندگی فرزندخوانده گاه پدیدار می‌شود و گاه ناپدید. ممکن است وقتی پدیدار شود که فرزندخوانده متوجه می‌شود که انتخاب شده بودن، در عین حال به معنی طرد شده بودن است یا وقتی پدیدار شود که فرزندخوانده به ترک شدن از طرف دیگری فکر می‌کند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: پی بردن به موضوع در مراحل بعدتر زندگی

وقتی بیست و چهار سالم بود، داشتم با خاله‌ام در مورد مشکلات خانوادگی که با شوهرم داشتم صحبت می‌کردم. خاله‌ام گفت مادرم دو سال قبل از این که من به دنیا بیام، عمل هیسترکتومی (برداشتن رحم) داشته. مدتی طول کشید تا این خبر برام جا بیفته. بالاخره درک کردم که خاله‌ام داشت به من می‌گفت که به فرزندی گرفته شده‌ام. به مدت یک سال دچار فراموشی شدم. حتا نمی‌تونستم تاریخ تولدم رو به یاد بیارم بدون این که از روی گواهی‌نامه‌ی رانندگی‌ام تاریخ تولدم رو ببینم. نمی‌تونستم باور کنم که مادرم هیچ وقت این موضوع رو به من نگفته بوده.

فرزندخوانده

چه چیزی آزاردهنده‌تر از این است که در مراحل بعدتر زندگی پی‌ببرید که حقایق پایه‌ای درباره‌ی وجودتان اشتباه‌اند؟ وقتی به انسان‌ها حقایقی که در مورد این که چه کسی هستند و از کجا آمده‌اند گفته نشود، احساس شوک، فریب خوردگی، دروغ شنیدن و عصبانیت می‌کنند. گفتن حقیقت در مورد فرزندخواندگی به کودک، اجازه می‌دهد اطلاعات یک‌دست، یک‌پارچه و پذیرفته شوند و به صورت هنجار درآیند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: کودکان می‌توانند بی‌رحم باشند

یک بار بود که فرزندخوانده بودن بیش‌ترین آسیب رو به من زد. وقتی بود که من و یکی از دوستام مشاجره داشتیم و اون دختر برگشت و به من گفت «دست کم من می‌دونم مادر واقعی‌ام کیه!» از این که این جمله رو گفت عذرخواهی کرد و گفت که واقعن منظوری نداشته، اما باز هم برای من دردناک بود که فرزندخوانده بودن من رو علیه خودم استفاده کرده بود.

فرزندخوانده

هنوز در مدرسه‌های امروزه پیش‌فرض‌ها و همین‌طور طعنه‌ها از طرف دیگر کودکان رایج است. بعضی فرزندخوانده‌ها به خوبی به یاد می‌آورند که در مدرسه به خاطر فرزندخوانده بودن مورد اذیت و آزار قرار گرفته‌اند. گاهی کسانی که به فرزندی گرفته نشده‌اند به فرزندخوانده‌ها می‌گویند که آن‌ها هم در کودکی حس می‌کرده‌اند که به فرزندگی گرفته شده‌اند. نیت از این گفته این است که فرزندخوانده احساس به‌تری نسبت به فرزندخوانده بودن بکند؛ تفاوت این‌جاست که برای فرزندخوانده‌ها، فرزندخواندگی یک واقعیت است.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: خبر داشتن

همیشه می‌دونستم که به فرزندی گرفته شده‌ام. حدس می‌زنم پدر و مادرم وقتی چهار یا پنج ساله بوده‌ام به من گفته باشن. فکر کنم اون زمان چندان در مورد این موضوع فکر نمی‌کردم. یه چیزی بود که بخشی از زندگی‌ام بود.

فرزندخوانده

سخت‌ترین چیز برای من این بود که به پسرم بگم که به فرزندی گرفته شده. نمی‌خواستم در این مورد حس بدی داشته باشه. فکر می‌کردم این گفتگو رو وقتی تقریبن پنج سالش باشه، با آداب و رسوم و به تفصیل انجام خواهیم داد. راستش یک روز که توی ماشین بودیم، موضوع پیش کشیده شد و ما هم در این مورد صحبت کردیم. فکر کنم برای من سخت‌تر بود تا اون!

پدر/مادر

به بیش‌تر فرزندخوانده‌ها، قبل از این که به سن ده سالگی برسند، درباره‌ی فرزندخواندگی‌شان گفته می‌شود. این موضوع یکی از حوزه‌هایی است که پدر و مادرها بیش‌تر از همه از آن می‌ترسند، این که چه گونه به بچه بگویند و چه چیزی بگویند. شاید پدر و مادرها اطمینان خاطر بیش‌تری داشته باشند اگر بدانند که فرزندخوانده‌ها تا حدی خبر دارند که به فرزندی گرفته شده‌اند – بالاخره فرزندخوانده‌ها خودشان در این اتفاق حضور داشته‌اند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.