All posts by روزبه

فرزندخواندگی: افسردگی

در چند ماه اول بعد از رها کردن فرزندم، جدی فکر می‌کردم که دارم روانی می‌شم. هرچی باشه، به من گفته بودن که این بچه رو فراموش می‌کنم و به دنبال زندگی‌ام می‌رم، انگار که این دختر اصلن هیچ وقت وجود نداشته! به هر حال، چیزی فراموش نشد. درد سخت‌تر شد و من هم به شدت افسرده شدم. واقعن حس می‌کردم که دلم می‌خواست بمیرم. یادم می‌یاد که هر بار که دختربچه‌ای هم سن و سال دخترم می‌دیدم، فرو می‌ریختم و تیکه تیکه می‌شدم. احتمالش بود دختر من باشه؟

پدر/مادر زیستی

افسردگی حس کردن نا امیدی و درماندگی است. حسی هست که هیچ وقت چیزی عوض نمی‌شود و این که هیچ وقت روزهای روشن‌تری در راه نخواهند بود. طبیعی است که پس از از دست دادن، احساس افسردگی کنیم. از دست دادن یک فرزند فقدان اساسی‌ای در زندگی یک پدر یا مادر است. پدران و مادران زیستی این فقدان را به نوعی حس می‌کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: غمگینی

به طرز دردناکی فهمیده‌ام که هنوز با قضیه‌ی فرزندخواندگی کنار نیومده‌ام. دوازده سالِ گذشته به ریختن اشک گذشته و امیدوارم که الان در مسیر به‌بود باشم. در اولین جلسه‌ی گروه پشتیبانی، به محض این که محل رو ترک کردم، زدم زیر گریه. همون گریه‌ی از ته حلقی بود که وقتی متیو رو از دست دادم تجربه کردم.

پدر/مادر زیستی

ممکن است چنین به نظر برسد که غم یک پدر یا مادر زیستی زنده باشد و برای خودش زندگی‌ای داشته باشد. هیچ محدودیت زمانی برای سوگ‌واری برای از دست دادن بچه وجود ندارد. عمیق بودن غم بعضی پدران و مادران زیستی، حتا بعد از گذشت مدت زیاد از رها کردن بچه، آن‌ها را شگفت‌زده می‌کند. به‌ترین کار این است که شخص وجود این غم را به رسمیت بشناسد، به خود اجازه دهد آن را حس کند و بداند که شخص بیش از آن‌چه که بتواند اداره کند، سختی دریافت نمی‌کند. تمام احساسات می‌گذرند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

غمی که هم‌چنان باقی است

ویدیوی بالا رو در فیس‌بوک به اشتراک گذاشتم و از دوست‌های غیرخاورمیانه‌ای‌ام خواستم بنویسن که نظرشون در مورد این موسیقی چیه و این که آیا به نظرشون غم‌داره یا خنثی است. دو نفر جواب دادن: یک دوست ژاپنی (که‌ایکو، که قبل‌تر در موردش گفته بودم) نوشت «شبیه به آوازهای بودایی… با سکون و آرامش… صدا و موسیقی پس‌زمینه و شمع‌های زیبا…» و یک دوست آمریکایی نوشت «شروعش شاد و بزمی به همراه رقص نت‌های بالا بود. اما آوازش آرامش‌بخش بود. غم‌دار نبود، البته شاد هم نبود»

برای من جالب بود که به نظر این دو نفر، این موسقی غم‌دار نبود. می‌گن آرامش‌بخش بود و اون می‌گه «بزمی» شروع شد. برای من غم دنیا در این همین قطعه موسیقی جمع شده. از این تلخ‌تر نمی‌تونم موسیقی‌ای تصور کنم. هر بار که می‌شنوم، غم این دنیا و اون دنیا روی سرم خراب می‌شه. ولی باز هم دوست دارم بشنوم؛ انگار که سرم برای غم می‌خاره.

نمی‌دونم غم در یک اثر هنری از کجا وارد می‌شه. به نظرم در مورد این قطعه موسیقی، تمام سال‌های زندگی‌ام در ایران و هربار که در موقعیت غم‌باری بوده‌ام و هم‌زمان موسیقی‌ای با این سبک شنیده‌ام، در این نگاه من موثر بوده‌ان. در بچگی در مراسم عزاداری محرم زیاد حضور به هم می‌رسوندیم، نه به عنوان شرکت کننده، بل‌که به عنوان تماشاچی. یادمه که ماها از طبل و سنج خوش‌مون می‌اومد و چنین مراسمی برامون بیش‌تر به نوعی تشریفات موسیقایی شبیه بود. بابامون هم با این که اعتقادی نداشت، متعهدانه و به صورت جدی ما رو از این دسته‌ی عزاداری به اون دسته و از این سینه‌زنی به اون یکی می‌برد. موضوع غذا و نذری هم در میون نبود؛ در کرمانشاه اون زمان غذای نذری چندان مرسوم نبود. به نظر می‌رسه که با تمام این‌ها، غم رو از اون مراسم درک کرده‌ام.

یک چیز نیمه مربوط هم بگم: یک شب، سر میز شام، در یوتیوب موسیقی «گنجشک لالا سنجاب لالا» رو پیدا کردیم و خوش‌خوشان برای هامون پخش کردیم. در سکوت کامل گوش کرد و یک کلام حرف نزد. بغضی در گلوش شکل گرفت و همین‌طور که موسیقی پخش می‌شد، بغضش بیش‌تر و بیش‌تر می‌شد (برای قطع کردن موسیقی دیر شده بود). به جلو خیره شده بود و هر از گاهی به ماها نگاهی می‌کرد. به محض این که لالایی تموم شد، زد زیر گریه و انصافن هم سوزناک گریه کرد. اون شب اولین و آخرین باری بود که موسیقی لالایی رو براش پخش کردیم. اما از اون شب تا به حال، چند ماه می‌شه که هرشب، به اصرار خودش، ما براش همون لالایی رو می‌خونیم تا خوابش ببره. انگار که سرش برای کمی غم می‌خاره.

فرزندخواندگی: خشم

جدا کردن یک مادر از فرزندش غیرانسانی‌ترین و ظالمانه‌ترین فرم تنبیه‌ایه که نوع بشر دیده. ترجیح می‌دادم اعدام می‌شدم!

مادر زیستی

پدران و مادران زیستی ممکن است در مرحله‌ای از زندگی‌شان نسبت به تجربه‌ی فرزندخواندگی احساس خشم و عصبانیت داشته باشند. برای بعضی پدران و مادران زیستی، این خشم در زمان تصمیم‌گیری برای ترک کردن کودک حضور دارد، در حالی که برای دیگران ممکن است سال‌ها بعد ظاهر شود. خشم احساسی است که به صورت طبیعی وقتی فقدان یا حسی از نداشتن کنترل وجود دارد، بروز می‌کند. هم‌چنین خشم ممکن است باعث انگیزه گرفتن افراد شود که کارهایی انجام دهند هم‌چون جستجو برای فرزندشان یا مبارزه کردن برای اصلاح فرزندخواندگی.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: تسکین

وقتی بالاخره تصمیم گرفتم به فرزندخواندگی فکر کنم، حسی از تسکین بهم دست داد. حس بدی داشتم که نمی‌تونستم بچه‌ام رو نگه دارم، اما می‌دونستم که بچه در کنار پدر و مادری که می‌تونن ازش نگه‌داری کنن، وضعیت به‌تری داره. من نمی‌تونستم. خوشحال بودم که کسانی هستن که می‌تونن بچه‌ام رو به شکل مناسبی بزرگ کنن.

پدر/مادر زیستی

وقتی پدر و مادر زیستی تصمیم می‌گیرند که فرزندخواندگی به‌ترین گزینه برای فرزندشان است، ممکن است حسی از تسکین ایجاد شود. تصمیم به فرزندخواندگی معمولن وقتی گرفته می‌شود که تمام گزینه‌های دیگر بررسی شده‌اند. البته این به معنای این نیست که احساسات دیگر حاضر نیستند یا بعدتر بروز نمی‌کنند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: گناه

داشتن ارتباط جن.سی انتخاب من نبود. تجربه‌ی وحشت‌ناکی بود. به یاد دارم که هق‌هق گریه می‌کردم و از دوست‌پسرم می‌خواستم که توقف کنه. می‌دونم که داشتم نسبت بهش بیش از اون چه که می‌خواستم علاقه پیدا می‌کردم، اما برای رابطه‌ی جن.سی آماده نبودم. قبول دارم که من هم بی‌تقصیر نیستم. باید قبل از این که از کنترل خارج بشه متوقفش می‌کردم.

مادر زیستی

گناه احساس رایجی برای پدران و مادران زیستی است که همیشه با خود همراه داشته باشند. ممکن است احساس گناه به خاطر رابطه‌ی جن.سی باشد، به خاطر باردار شدن باشد و یا به خاطر تصمیم به فرزندخواندگی باشد. احساس گناه ممکن است به این معنا باشد که شخص هنوز خود را به خاطر رفتارها یا اتفاق‌های گذشته نبخشیده است. با این حال، اگر شخص به این باور برسد که هیچ کاری درباره‌ی یک اتفاق در گذشته نمی‌تواند انجام دهد، توانایی‌اش را پیدا می‌کند که احساس گناه را رها کند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: سرافکندگی

به خاطر شرمندگی، مادر زیستی‌ام نتونست تا ده سال به خواهر و برادر زیستی‌ام چیزی بگه. پدر زیستی‌ام هنوز به هم‌سرش و دو پسرش چیزی در مورد من نگفته.

فرزندخوانده

شرم احساسی است که می‌تواند افراد را فلج کند و باعث شود حقیقت را مخفی کنند. شرم این حس است که کار اشتباهی انجام داده‌اید و مردم در مورد شما بد فکر می‌کنند. در فرزندخواندگی، شرم ممکن است تا سال‌ها بعد از خود اتفاق ادامه یابد. بعضی از پدران و مادران زیستی، به خاطر شرم‌شان، به هیچ کس هیچ چیز در مورد تجربه‌ی فرزندخواندگی‌شان چیزی نگفته‌اند.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.

فرزندخواندگی: بخشش

به مدت زیادی منتظر بوده‌ام تا دخترم من رو ببخشه. بعد از ملاقات‌مون، فهمیدم دست اون نیست. لازم بود من خودم رو ببخشم. با مراقبه و تجسم فکری، دلم رو باز کردم و خودم رو بخشیدم. بعد از آخرین باری که از خشم منفجر شد، من احساس گناه نکردم. شاید به این خاطر بود که جا برای عصبانی بودن من هم بود. این یک قدم مثبت برای بیرون اومدن از افسردگیه.

پدر/مادر زیستی

تکلیف پدران و مادران زیستی این است که خود را ببخشند. خیلی از والدین زیستی بار سرزنش و گناه را تا سال‌ها با خود حمل می‌کنند. بعضی از والدین زیستی از فرزندخوانده، خانواده‌اش، یا اجتماع درخواست گذشت دارند. بخشیدن خود هدیه‌ای است که هر پدر و مادر زیستی‌ای سزاوار داشتن‌اش است و می‌تواند یاد بگیرد که انجام دهد.

در طی سال‌ها متوجه شده‌ام که مادر من تنها داشته کاری رو می‌کرده که فکر می‌کرده به‌ترین کار برای من و دخترم بوده. دختری که برای فرزندخواندگی گذاشتم، تنها نوه‌ی دخترش بوده که داشته و هیچ‌وقت نتونست که اون رو ببینه.

پدر/مادر زیستی

بخشش می‌تواند محدود به پدر و مادر زیستی نباشد و شامل حال کسانی هم بشود که در زمان بارداری و انصراف دادن از پدری و مادری، در زندگی پدر و مادر زیستی بوده‌اند. به احتمال زیاد، هرکس که درگیر موضوع بوده، داشته کاری را انجام می‌داده که در آن زمان فکر می‌کرده به‌ترین کار است.

می‌دونم که پسرم واقعن متوجه نمی‌شه که شرایط در سال ۱۹۶۰ در دوران بارداری برای من چه طور بوده. پشتیبانی رفاهی‌ای برای من وجود نداشت و زن‌هایی که ازدواج نکرده بودن هم بچه‌هاشون رو نگه نمی‌داشتن. گزینه‌هایی که الان هست، اون موقع وجود نداشت.

مادر زیستی

مهم است به یاد داشته باشیم که امروزه پدران و مادران زیستی گزینه‌هایی در اختیار دارند که در گذشته وجود نداشته. جامعه در خیلی زمینه‌ها تغییر کرده و گزینه‌ها و انتخاب‌های بیش‌تری فراهم کرده است. پذیرفتن این که با گذشت زمان چه تفاوت‌هایی در نگرش‌ها شکل گرفته، می‌تواند روند بخشش و گذشت کردن را سرعت بخشد.

این پست برگرفته از کتاب Adoption Wisdom: A Guide to the Issues and Feelings of Adoption نوشته‌ی دکتر مارلو راسل بود که با اجازه از خود نویسنده نوشته شده.