برای سرگیجهام دکتر بهم یک قرص داده. روی عوارض جانبی قرص نوشته «سرگیجه»
فرزندخواندگی به مثابهی فصل الخطاب
این قطعه رو از ویکیپدیا برداشتهام:
پاسخ ضربه، خروجی (یا پاسخ) یک سامانه پویا است هنگامی که ورودی سیستم، تابع دلتای دیراک است. از آنجا که تابع ضربه همهٔ فرکانسها را داراست، پاسخ ضربه تعیینکنندهٔ پاسخ یک سیستم خطی تغییرناپذیر با زمان به همهٔ فرکانسها است.
برای من موضوع فرزندخواندگی همون تابع دلتای دیراک است و واکنش دیگران به این موضوع همون پاسخ ضربه است. به نظرم همین یک موضوع به ظاهر سادهی فرزندخواندگی بهترین متر و معیار برای اینه که دستمون بیاد که یک نفر چه قدر با شعور یا بیشعوره، چه قدر باشرف یا بیشرفه، چه قدر فهمیده یا نفهمه و چه قدر والا یا پسته. همین یک معیار کافیه، مثل تابع دلتای دیراک.
بالاخره هر چیزی حدی داره
تا جایی که یادمه، در مدرسه یک برهان دربارهی وجود خدا به ما یاد میدادن به اسم برهان علیت. خلاصهاش هم این بود که هرچیزی علتی داره، پس حتمن این دنیا هم علت داره، پس نتیجه میگیریم خدا هست. از اون طرف یک برهان دیگه بود به اسم برهان تسلسل. اون این جور بود که اگر هرچیزی یک علت داشته باشه، اون علتش هم یک علت داشته باشه، علت اون هم علت داشته باشه… خب این جوری که نمیشه! پس نتیجه میگیریم که یک جایی توقف میکنه و درنتیجه وجود خدا علت نخواهد داشت.
غریزهی پدری/مادری در راه بقا به هر قیمتی
فارغ از این که چه قدر پایبند به اخلاق باشیم، غریزهی پدری/مادری چیزیه که قدرت زیادی داره که یک نفر رو قانع کنه که پا روی اصولش بگذاره.
درد مشترک و نزدیکی
قبلترها معتقد بودم که اگر دو نفر یا یک گروه با هم در یک درد یا دردسر شریک باشن، همون میتونه باعث نزدیکیشون به همدیگه بشه. الان فکر میکنم سختی مشترک شرط کافی نیست. لازم که هست، اما کافی نیست. بعد از داشتن سختی مشترک، شرط لازم برای نزدیکی آدمها گذار از اون سختیه. این که چه طور با هم میتونن اون دوران رو بگذرونن و پشت سر بگذارن. تازه اون وقته که آدمها به هم نزدیک میشن.
به نظرم این نوع نزدیکی یکی از عمیقترین فرمهای نزدیکی آدمها به همدیگه است.
آدم امن
کسی که دروغ میگه، شاید آدم امنی نیست. کسی که تشویق به دروغ گفتن میکنه، صد درصد آدم امنی نیست. کسی که در حضورش باید محتاط باشین، شاید آدم امنی نیست. کسی که در کنارش آرامش ندارین و باید هشیار باشین، آدم امنی نیست. کسی که روابط رو دستکاری میکنه، شاید آدم امنی نیست. کسی که همیشه دراما داره، شاید آدم امنی نیست.
همین دیگه. همین رو داشتم که بگم. یحتمل حرف مهمی هم نزدم.
نور کوتاه امید
وسط غم و قصه و بیرمق بودن، لحظههایی هستن که یک نور امید از جایی وارد میشه. نمیدونم جنساش چیه، شاید یک تغییر شیمیایی در مغز باشه که چنین اثری میگذاره. معمولن هم طول زیادی نمیکشه و دوباره وضعیت به همون وضع قبل بر میگرده. اما همون مدت چند ثانیه (بلکه هم کمتر از چند ثانیه) کافیه که دوباره امید برگرده و آدم رو هل بده به جلو، که روزی خواهد اومد که اینها هم میگذرندو
اون کسی که رها میکنه و اون کسانی که رها نمیکنند
دوستی میگفت مادرها [ی زیستی] برای بچهها تصمیمهای منطقیتری میگیرن. ممکنه شرایطی باشه که مادر تصمیم بگیره که برای بچه فرزندخواندگی رو در نظر بگیره در حالی که تمام فک و فامیل مخالفت میکنن و میخوان که خودشون از بچه نگهداری کنن. اما مادر با وجود این که بستگی عمیقتری با بچه داره، تصمیم میگیره که بچه راهی رو بره که براش بهتره.
نوستالژی آینده
یک جور دلتنگی هم وجود داره برای کسی که الان هست و به احتمال زیاد بعدتر نخواهد بود.
تحویل سال
زمان سال تحویل بود. هنوز هم اعتقاد داشتم که هر کاری اون زمان میکنیم، تا آخر سال ادامه میدیم. دغدغهام این بود که آیا بچه بیدار شد؟ آیا شیر میخواد؟ آیا باید بهش برسم؟
همین دغدغه برای من بهترین دغدغه بود. نه تا آخر سال، که تا آخر عمر تا باشه از این دغدغهها باشه.